**************** باز امشب هوای غم دارم دیده گریان و دل غمین شده ام داغدارِ شهادت ِ باقر پسرِ زین العابدین شده ام حرفِ داغِ امامِ باقر شد آن که خون شد زِ ماتمش دلِ ما آن امامی که خاطراتِ دلش شده هر صفحه ی مقاتل ما آن امامی که کربلا تا شام تازیانه زدند بالش را گریه کردند دفتر و قلمم تا نوشتم زبانِ حالش را کودکی بودم و به کرب و بلا غربتِ بی حساب را دیدم من خودم بین خیمه ها بودم روضه ی قحطِ آب را دیدم من شنیدم کنار گهواره گریه های علیِ اصغر را با همین چشم های خود دیدم شرمگینیِ روی مادر را به خدا لحظه های سختی بود لحظه ای که عمو به علقمه رفت تا عمو رفت ، خیمه غوغا شد گوییا جان ز پیکرِ همه رفت رفت تا علقمه که برگردد به همه داده بود وعده ی آب به حرم برنگشت و دیدم من که چه آمد به حال و روز رباب از خیالم نمی رود هرگز لحظه هایی که عمه رفت از حال گریه ی ذوالجناح را دیدم تا که جدّم فتاد در گودال نفسم بند آمده ای وای چه بگویم ز دست و پا زدنش سر او را زدند بر نیزه و رها گشت بر زمین بدنش وقتِ جان دادنِ حرم شده بود لحظه ای که خیام غارت شد وای ، از آن دمی که من دیدم عمه آماده ی اسارت شد *****************