. من و جدا شدن از کوی تو خدانکند خدا هر آنچه کند از تو ام جدا نکند امان نداد مرا این غم و بجان افتاد میان سینه ام این درد بی امان افتاد برا ولی نعمتمون میخوایم امشب ناله بزنیم به راه روی زمین مینشینم و خیزم نمانده چاره که آتش به استخان افتاد این چه زهری بود نانجیب به امام رضا داد میان اهل بیت همرو مصموم کردن بجز اباعبدالله و حضرت صدیقه {شمشیر که فرق مولا رو هم شکافت زهرآلود بود} اما این زهری که به امام رضا دادن یه چیز دیگه ای بود روایت نوشته سه دونه انگور مامومن ملعون به حضرت داد تا تو دهانش گذاشت دیدن دست روی جیگرش گذاشت سریع عباشو روی سرش کشید شیخ صدوق نوشته حضرت پنجاه مرتبه روی خاک ها نشست گاهی صدا میزنه آه جگرم گاهی وقتا صدا میزنه آه پسرم اما وقتی محکم روی زمین میخورد میگفت آه مادرم چنان به سینه خود چنگ میزنم از آه که شعله بر پر و بال کبوتران افتاد کشیده ام به سر خود عبا و میگویم بیا جواد که بابایت از توان افتاد بیا جواد که از زخم زهر میپیچد شبیه عمه اش از پا نفس زنان افتاد اباصلت میگه دم در کاخ مامون ملعون دل تو دلم نبود حضرت فرمود اگر دیدی عبا رو روی سرم کشیدم دیگه کار از کار گذشته تا در باز شد دیدم امام رضا بیرون اومد عبارو رو سر کشیده با چه سختی اومد تو خونه فرمود اباصلت همه درهای حجره رو ببند کسی به دیدنم نیاد اما لحظاتی بعد دیدن یه نوجوان مه سیمایی لباس عزا به تن کرده از وجناتش شناختمش پسر امام رضاست اما از وی تعجب پرسیدم آقا همه درهای حجره رو بسته بودم از کجا وارد شدی؟ فرمود اباصلت خدایی که در یک آن در یک چشم به هم زدن منو از مدینه به طوس میاره قادر نیست منو از در بسته وارد کنه؟ درسی تو این روضه هست حواسمون باشه اگر زیر دستمون کسی کار میکنه از امام رضا یادبگیریم همیشه سفره مینداخت با کنیزا و کارگرا با هم سر سفره مینشستن اما این لحظات آخر دیگه حضرت رو پا نبود این لحظات آخر مثل شخص مار گزیده بود تو حجره هی به خودش میپیچه اما اباصلت میگه حضرت پرسید بگو ببینم غلامها غذا خوردن؟ گفتم آقا جان اینا نمیتونن دلشون نمیاد بدون شما غذا بخورن همیشه با شما سر سفره نشستن آقا جان امشب یه لقمه هم سر سفره ما بذار یه لقمه که زندگی مارو عوض کنه همیشه ملازم شما بشیم میگه آقا همه توانشو جمع کرد خودشو آورد به زحمت سر سفره نشوند به یه چیزی هم تکیه کرد که غلامها راحت غذا بخورن همچین که سفره رو جمع کردن روایت میگه حضرت غش کرد روی زمین افتاد حالا اباصلت میگه جوادالائمه رو هدایت کردم سمت حجره امام رضا همین امام رضایی که جون در بدن نداره دیدم همه جونشو جمع کرد دوان دوان اومد تا جلو در دست گردن آقازادش انداخت تو بغل جواد رو زمین افتاد آی اهل روضه... یه بابا اگه جونم نداشته باشه جوونشو رعنا و سالم ببینه انگار جون به بدنش میاد اما شیخ حر میگه اباعبدالله تا نگاهش به علی اکبر افتاد جوونشو یه جوری قطعه قطعه دید حسین جون از همه بدنش رفت جلو چشم همه دیدن حسین رو زمین افتاد دو زانو دو زانو، دست به زمین داره میاد این روضه امشبه اما باقیه این غزل خیلی قشنگه دلمونو یه جای دیگه میبره بیا جواد که از زخم زهر میپیچم شبیه عمه اش از پا نفس زنان افتاد شبیه دخترکی که پس از پدر کارش به خارهای بیابان به خیزران افتاد بروی ناقه عریان نشسته خوابیده و غرق خواب پدر بود ناگهان افتاد حق این یه بیتو باید خوب ادا کنیا گرفت پهلوی خود را میان شب ناگاه نگاه او به رخ مادری کمان افتاد دوید بر سر دامان نشست و خوابش برد تا که زجر آمد و چشمش به نیمه جان افتاد رسید زجر دوباره عزای کوچه شد و به هر دو گنه زهراترین نشان افتاد بعد این بیت دیگه اصلا روضه خون نمیخواد رسید زجر و پِی خود دوان دوانش برد که کار پنجه زبری به گیسوان افتاد آه... تا اومد اول حرفشو رفت با سر بریده عمو زد دوباره ناله ای آمد عمو بدادم رَس دوباره راس ابالفضل از سنان افتاد... حسین... ‍ ‍ 🍂خراسانی بود، شغلش تجارت، دلش دوستدار اهل بیت. آمد پیش خدمتکار امام. گفت: بیا جایمان را عوض کنیم؛ از امروز، من خدمتکار امام، تو صاحب همه دارایی من. قبول؟! 🍂خدمتکار گفت: باید اجازه بگیرم. صبر کن تا خبرش را بیاورم. آمد پیش امام. گفت: اگر روزی خدا شرایط خوبی پیش رویم بگذارد، شما مخالفت خواهید کرد؟ شنید: من حتی از اموال خودم به تو میبخشم، پس چطور مانع بخشش دیگران شوم؟! 🍂خدمتکار اصل قصه را تعریف کرد. امامش قبول کرد. خوشحال رفت تا خبر را به تاجر خراسانی بدهد؛ هنوز بیرون نرفته بود که باز صدای امام زمانش را شنید: «به پاس خدمت هایت، پندی به تو می دهم. بعد باز هم اگر خواستی بروی، برو! » برگشت، 🍂دوباره نشست تا پند مولایش را بشنود. امام صادق علیه السلام فرمود: « ... روز قیامت، شیعیان ما وابسته به ما هستند. آن روز، هر کجا که ما برویم، آن ها هم خواهند آمد.» 🍂خدمتکار گفت: «پس من از پیش شما جای دیگری نخواهم ر