. علیه‌السلام آه ای‌غریبی که‌هستی از من به من آشناتر در بند عشق تو هستم از هر رهایی رهاتر در پیشگاه خدایت تنها تو تسلیم محضی مانندتو هیچ‌کس‌نیست حکم‌قضا را رضاتر شاه خراسان نه‌شاه، هر دو‌جهانی،نه بلکه از هرچه‌گویند و گویم همواره‌شأنت فراتر وقتی که‌در آستانت می‌ایستم نیست دیگر از تو کسی پادشاتر از من کسی بینواتر صحن‌وسرای‌تو از هر باغ‌و‌بهاری‌ست سرتر هرخشت‌خشت‌حریمت از برگ‌گل باصفاتر تصویر آن‌غنچه‌های بر سنگ‌ها نقش بسته از هر بهاری که دیدم زیباتر و دلگشاتر از دور وقتی نگاه زائر به گنبد می‌افتد با هرسلامی‌ست او را ناخواسته‌گونه‌ها، تر بگذار در بیت هشتم ساکت شوم تا بگوید حرف دلم را نگاه بارانی من رساتر «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» .