. ای آخرین دردانه ی زهرا بنفسي أنت یابن الحسن یابن الحسن آقا بنفسي أنت می آیی و با شوق می آیم به استقبال فریاد خواهد زد همه دنیا: بنفسي أنت در جمکرانت صبح جمعه تا که خواندم پرچم تکانی خورد گفتم تا: بنفسي أنت با «لیتَ شعري» می شوم دلتنگ و بیتابت می گیرد آرامش وجودم با «بنفسي أنت» بر کاغذ آوردم تمام آرزویم را تنها ظهورت را بزن امضا...بنفسي أنت هر روز دارم دست بیعت می دهم با تو ذکر لبم هر لحظه و هر جا بنفسي أنت برگرد و مانند علی در صحنه ی صفین قدری بچرخان ذوالفقارت را بنفسي أنت گردن بزن این فتنه ها و این بلایا را تا حق شود با دست تو برپا بنفسي أنت عصیانِ من سدّ ظهورت شد، حلالم کن برگرد جان مادرت زهرا؛ بنفسي انت .