در گلو  گر برد شب ها به نخلستان پناه  ور بگوید راز خود هر شب به چاه  گر بریدش سوی مسجد با طناب  ور سلام او بماند بی جواب  من امیرالمومنین می دانمش  پیشوای مسلمین می دانمش  "هر چه آید پیش، زهرا با علیست"  اول و آخر کلامش یا علیست  فاطمه ما را هدایت می کند  رهبری سوی ولایت می کند  فاطمه دید از عدو آزارها  کشته شد در راه حیدر بارها  روز تنهائی به حیدر داد دست  تا غلاف تیغ دستش را شکست  دید دشمن فاطمه جان علیست  بلکه با جانش نگهبان علیست  گفت باید جان حیدر را گرفت  از علی دخت پیمبر را گرفت  دید جان مرتضی پشت در است  از امام خویش هم تنها تر است  پای تا سر بغض و خشم و کینه بود  کینه هایش کینة دیرینه بود  بغض حیدر شعله ور در سینه داشت  سنگ بود و جنگ با آئینه داشت  سنگ و آئینه نمی دانم چه شد؟!  آهن و سینه نمی دانم چه شد؟!  آن قدر گویم که در بیت خدا  قل هو الله گشت از قرآن جدا  آرزوی حیدر آنجا کشته شد  هم پسر هم مادر آنجا کشته شد  بر گلستان ولایت تاختند  غنچه را با لاله پرپر ساختند  لاله زیر خار و خس افتاده بود  باغبان هم از نفس افتاده بود  "ظلم و طغیان تا قیامت، زاده شد"  این چنین اجر رسالت داده شد  آن علی را لالة نیلوفری  از جفای خارها شد بستری  گشت در باغ ولایت برگ برگ  بود در فصل بهارش شوق مرگ  گاه رفت از تاب و گه در تاب شد  لحظه لحظه قطره قطره آب شد  گر چه آتش داشت آهش سرد بود  ناله بود و سوز بود و درد بود  درد حیدر در وجود خسته اش  یک جهان غم در دل بشکسته اش  درد تنهائیِّ حیدر قاتلش  یا علی ذکر طپش های دلش  آفتابی بر فراز بام بود  دست و پا می زد ولی آرام بود  "گاه، چشمش بسته بودی گاه باز"  "گاه، خامُش گاه در راز و نیاز"  نیم روزی دیده از هم باز کرد  راز دل را با علی ابراز کرد  کرد با سختی به مولایش نظر  گفت محبوبم حلالم کن دگر  سوخت سر تا پا علی از این سخن  خواست تا جانش برون آید زتن  ناله زد کی یاور بی یاورم  همدم و همسنگر بی سنگرم  ای نفس هایت صدای روح من  ای به امواج بلاها نوح من  هستی من جان من جانان من  این قدر بازی مکن با جان من  ای چراغ من مگو از خامُشی  ورنه پیش از خود علی را می کشی  ای علی را سرو باغ آرزو  "هر چه می گوئی حلالم کن، مگو"  بی تو عالم سر به سر غمخانه باد  خانة بی فاطمه ویرانه باد  نه دلم را از فراغت چاک کن  نه بدست خویش اشکم پاک کن  باز زهرا چشم خود را باز کرد  راز دیگر با علی ابراز کرد  کای پسرعم هر چه گویم گوش کن  آتشم را در درون خاموش کن  یا علی امروز چون گردید شام  عمر زهرای تو می گردد تمام  "من که بستم چشم، دست از من بشوی"  شب تنم از زیر پیراهن بشوی  شب مرا تشییع کن تا آن دو تن  یک قدم نایند بر تشییع من  گر به تشییع من آید قاتلم  داغ محسن تازه گردد در دلم  گر نماز آرد به جسم پاک من  قاتل سنگین دل و سفّاک من  ناله از هر بند بندم سر کنم  شکوه از تو پیش پیغمبر کنم  تا نشان ماند به جا از غربتم  بی نشان باید بماند تربتم  چون به دست خویش با رنج و تعب  پیکرم را دفن کردی نیمه شب  در کنار قبرِ پنهانم بمان  تا صدایت بشنوم قرآن بخوان  "گر چه رفت از دست، یار و یاورت"  "فاطمه، تنها ترین همسنگرت"  غم مخور داری یگانه یاوری  تربیت کردم برایت دختری  او تو را مردانه یاری می کند  مثل زهرا خانه داری می کند  شب که خاموشی و جانت بر لب است  چاه غم های تو قلب زینب است  ای مدینه ای همه سوز و گداز  "ای شب تاریک، صحرای حجاز"  این سکوت این گریة پیوسته چیست؟  این صدای نالة آهسته چیست؟  خشت خشت خانه ای را زمزمه است  نالة یا فاطمه یا فاطمه است  "خانه ای در بسته، نه، در نیم باز"  اهل آن چون شمع در سوز و گداز  دو کبوتر برده سر در بال هم  هر دو گریانند بر احوال هم  کرده بر تن چار ساله بلبلی  رخت ماتم در غم خونین گلی  در کنار خانه چندین پیرمرد  پای تا سر سوز و اشک و آه و درد  باغبانی با دو دست خویشتن  کرده خونین لالة خود را کفن  در دل شب پر شکسته بلبلی  برده بهر باغبان خونین گلی  ساعت سخت فراق آغاز شد  مخفی و آهسته درها باز شد  شد برون آرام با رنج و ملال  هفت مرد و چار طفل خردسال  چار تن دارند تابوتی به دوش  دیده گریان سینه سوزان لب خموش  در دل تابوت جان حیدر است  هستی و تاب و توان حیدر است  گوئی آنشب مخفی از چشم همه  هم علی تشییع شد هم فاطمه  شهر پیغمبر محیط غم شده  زانوی سردار خیبر خم شده  آسمان بر اشک او مبهوت بود  جان شیرینش در آن تابوت بود  او پی تابوت زهرا می دوید  "نه، بگو تابوت، او را می کشید"  کم کم از دستش زمام صبر رفت  با دو زانو تا کنار قبر رفت  زانویش لرزید اما پا فشرد  دست ها را جانب تابوت برد  خواست گیرد آن بدن را روی دست  زانویش لرزید باز از پا نشست  کرد چشمی جانب تابوت باز  گشت با جانان خود گرم نیاز  کای وجودت عرش حق را قائمه  یاریم کن یاریم