.
#فاطمیه
#غسل_وکفن_مخفیانه
شعر شماره (۱٨)
یازهرا (سلام الله علیها)
تا علی بالای نعش او نشست
طاقهای آسمان درهم شکست
داخل خانه که دادش شستشو
بایتیمان داشت او این گفتگو
باخبر تا که نگردد دشمنان
آستینها را کنید اندر دهان
دل ز دلداده جدا افتاده است
دست خود را تا به زهرا داده است
گفت اسما را علی با لحن غم
قامتم از داغ زهرا گشته خم
حال فهمیدم چرا رو میگرفت
دست بر دیوار و پهلو میگرفت
در همان موقع که دستم بسته شد
سینه و پهلوی او بشکسته شد
پس چرا حرفی نزد با شوی خویش
ازشکسته سینه و بازوی خویش
گفت اسما را بریز آب روان
بر روی این قامت قامت کمان
تا بریزد آب حیدر آب شد
آب غسلش گوئیا خوناب شد
موقع دفنش حسن غمناک بود
بهر مادر سینه هایش چاک بود
اینطرف کلثوم دارد شور و شین
پای مادر را زند بوسه حسین
زینب از غم گوییا جان باخته
گیسوانش را پریشان ساخته
تا کفن از خون سینه پاک شد
در دل شب جان حیدر خاک شد
میلاد یعقوبی
.