. امام حسن علیه السلام ، قهرمان جبهه ی حق ------------- ای والی مُلک کرامت یا حسن جان داری تو در دلها اقامت یا حسن جان تعبیر بودن در همیشه در دل ما تفسیر ماندن ، استقامت یا حسن جان دین را قوام دیگری دادی به عالم شد از جهادت پایدار ایمان مُسَلم ای جان هستی یا حسن نور زمانه خورشید دوم در سپهر عاشقانه می تابد از قبر تو انوار الهی پیدا بود شمس رخت از هر کرانه نور تو می تابد به سمت آسمان ها تا عطر تو گیرند خیل کهکشان ها ای صلح تو زیباترین صلح جهانی ای از تو احیا هر جهاد و هر مبانی شد با محمد سرفراز آیین ایزد بعد از علی دین را تو کردی جاودانی جان در بحار عشق تو غرقه حسن جان یا حجة الله علی خَلقه حسن جان ای نهضت کرب و بلا از تو پدیدار در پنجه ات شمشیر حق در وقت پیکار در پیش دشمن ایستادی بی محابا ای دیده ی اهل ولایت از تو بیدار رزمنده ی صفین ای سردار لشکر از تو بود پیدا همه ایثار لشکر ای قهرمان جبهه ی صلح و صلابت ای جان نثار سنگر شور و شهادت ای دومین نور امامت در همیشه پیدا ز تو آئينه ی صدق و صداقت جنگ جَمل را قهرمان مرد جهادی در پیش هر آشوب و فتنه ایستادی سردار تنها در میان لشکر خود دیدی ز تیر کین شکسته شهپر خود فریاد تو گلگون برون می شد ز سینه حس کرده ای تیغ عدو بر حنجر خود پشت تو را یاران تو بشکسته اند آه دست تو را با فتنه هاشان بسته اند آه شهر مدینه غربتت را می شناسد بیگانه حتی حرمتت را می شناسد از بس که دارد بوی عطر عرشیان را جنت هماره تربتت را می شناسد ای در وطن در اوج غربت هاحسن جان دشمن ز تو بشکسته حرمت ها حسن جان عمری زره کردی به تن ای مرد تنها در پیش ظلم ظالمان بودی شکیبا دشنام بر مولا علی می داد دشمن سجاده ات را می ربودند آشکارا آن کس که زد سیلی به زهرا خطبه خوان شد بالای منبر رفته آنگه در بیان شد ای آن که دیدی دست اهریمن چها کرد با مادرت در کوچه ها دشمن چها کرد دیدی خزان مهربانی را به یثرب گلچین به بیت وحی در گلشن چها کرد آنجا که حاکم بر مسلمان فتنه گر بود بیت خدا از آتش کین شعله ور بود ای آفتاب روشن صبح و سپیده زخم زبان ها از عدوی دین شنیده در یک هجوم پُر شتاب جاهلانه حق تو را بردند دزدان عقیده با آن که تو اهل یقین بودی حسن جان مثل علی خانه نشین بودی حسن جان باید که دل بنشسته و نجوا بگیرد بر داغ تو تصویری از دریا بگیرد از غربت و مظلومی ات تنها همین بس قاتل کنارت این چنین مأوا بگیرد ای وای دل شد همسر تو قاتل تو زهر جفای او چه کرده با دل تو آنان که از دست کرم دامن گرفتند با زهر کین جان تو را از تن گرفتند سی پاره شد بار دگر قرآن احمد وقتی تو را ای گل ازین گلشن گرفتند زهر جفا انداخت بر جانت شراره پر شد ز خوناب جگر طشتی دوباره جان‌ها فدایت ای امید قلب یاران ای که شرر زد داغ تو بر غمگساران باید نوشت این داغ را با خون به دفتر بعد از شهادت جسم تو شد تیرباران اینجا ز کین شد تیرباران پیکر تو اما به جنت سوخت قلب مادر تو ای آن که حق داده تو را جاه رفیع ات گردیده عالمگیر انوار وسیع ات می آید و با اشتیاقِ جنت العشق دل می نشیند روی گلبرگ بقیع ات «یاسر» ازین درگه رسد سوی حریمت بر سر گرفته سایه ی دست کریمت ** حاج محمود تاری «یاسر» .