#تلنگر
ایثار و همسرداری و در عین حال ترس از سختی قبر
وصایای حضرت خدیجه(سلام الله علیها)
حضرت خدیجه بیمار و حالات آخر احتضار، در بستر افتاده بودند، پیامبر عظیم الشان هم کنار بستر حضرت خدیجه قرار گرفتند تا وصیت های این همسر با وفاء را بشنوند و خانم حضرت خدیجه شروع به وصیت کردند:
وصیت اول) یکی از وصیت های ایشان این بود که عرض کرد: یا رسول الله حلالم کن، مرا عفو کن، من در حق شما کوتاهی کردم. خانمی که مال و جان و آبرو و حیثیت و همه هستی خود را داده بود ولی باز هم عذر خواهی می کند زیرا حق پیامبر خیلی بزرگ است، پیامبر فرمودند: خدیجه جان شما همه هستی خود را در راه من دادی من از تو گذشت و از شما راضی هستم.
وصیت دوم) یا رسول الله بعد از من یک یادگار (دختر 5 ساله به نام فاطمه) از من می ماند. مادر به دختر خردسال علاقه فوق العاده ای دارد، دختر نیز وابستگی فوق العاده ای به مادر دارد آن هم اگر تک فرزند باشد، حضرت خدیجه عرض کرد: یا رسول الله بعد از من شما و فاطمه 5 ساله می مانی جای خالی مادرش را می بیند، غصه دار می شود غربت به او اثر نکند، شما جای خالی مرا پر کن به او بیشتر نوازش و محبت بکن.
روایت عجیبی موجود است که شب عروسی حضرت زهراء علیهاالسلام پیامبرخدا به همه خانم ها گفتند: به خانه های خود بروید، همه رفتند ولی دیدند اسماء نرفته است. پیامبر فرمودند: مگر من نگفتم همه بروید کسی این جا نماند؟ اسماء عرض کرد: یا رسول الله یکی از جاهایی که دختر احتیاج به مادر دارد شب عروسی است همسرتان، حضرت خدیجه به من وصیت کرد که من شب عروسی دخترم نیستم، شما جای من در حق دخترم مادری بکن و کارهایی که فاطمه زهراء دارد انجام بده. پیامبر بسیار منقلب شدند و به یاد همسرشان گریه می کرد که حتی به فکر روز عروسی دخترشان بود است که کسی باشد که جای مادر را پر بکند.
وصیت سوم) حضرت خدیجه فرمودند: یا رسول الله من خجالت می کشم که به شما بگویم به دخترم فاطمه می گویم به شما بگوید. پیامبر از اتاق بیرون رفتند فاطمه 5 ساله کنار مادر نشست، خانم عرض کرد: فاطمه جان، من از قبر می ترسم، دوست دارم پدرت آن عبایی که موقع وحی به دوش می اندازد آن را کفن من قرار بدهد که من در قبر در امان باشم و به من صدمه ای نرسد ولی خجالت می کشم به پدرت بگویم.
کسی که همه اموال خود را داده است از تقاضای یک عبا خجالت می کشد، جان همه عالم به قربان چنین بانوی باحیاء و باادب و باعفتی، پیامبر وارد حجره شدند، فاطمه زهرا عرض کرد بابا جان، مادرم دوست دارد این عبای خود را کفن او قرار بدهی ولی خجالت کشیدند این وصیت را به شما کنند.
پیامبر فرمودند: باشد، حتما این کار را خواهم کرد، حضرت خدیجه از دنیا رفتند و پیامبر بدن این همسر را غسل دادند و زمانی که خواستند با عبای خود او را کفن کنند، جبرئیل نازل شد و عرض کرد که یا رسول الله خداوند متعال سلام می رساند و می فرماید کفن خدیجه با ما هست.
جبرائیل از طرف خداوند تنها برای حضرت خدیجه کفن بهشتی می آورد و پیامبر خدا او را، هم با عبای خود و هم با کفن بهشتی، کفن کردند، نماز خواندند و در قبر وارد شدند و بدن این بانوی عزیز را در قبر دفن نمودند.
.