مرحوم صدرالدین قزوینی نوشته است: «در خبر است جنازه ای آوردند که حضرت امام محمد باقر علیه السلام بر او نماز کند. چون حضرت حاضر شد، یکی از دوستان به حضرت عرض کرد: "قربانت! آیا شما بر این جنازه نماز می گزارید و حال آن که این شخص مدّت العمر به ملاهی و مناهی و معاصی به سر می برد؟" حضرت فرمود: "چون چنین است، نماز نمی گزارم. بیایید [جنازه را] بردارید." حضرت روانه منزل شد. کسی دیگر از اصحاب آن حضرت پیش آمد. عرض کرد: "یابن رسول الله! راست است این شخص معصیتکار و لاابالی بود؛ اما در اغلب مجالس و محافل، من حاضر بودم. می دیدم ذکر مصائب و نوائب جدّ غریبت حسین که می شد، این مرد بی اختیار بر غریب الغربا اشک می ریخت." تا حضرت این کلام را شنید، برگشت. فریاد کرد: "مبرید. بیاورید جنازه دوست ما و محبّ ما را که عزادار جدّ من بوده." پس حضرت ایستاد نماز کرد، و خود، تشییع جنازه کرد، و پای جنازه را به دوش گرفت، تا قبرستان همراهی کرد، و نشست تلقین خواند. مرده را به خاک سپرد. از جا برخاست. فرمود: "به خدا قسم از سر قبر وی برنخاستم الّا آن که دیدم ملائکه با طبق های نور وارد قبر دوست ما شدند. بعد برخاستم."»۱ __________ ۱. تذکرة الذاکرین، قزوینی، ص۱۸.