باز میخواهم سری پر شور و شر
#عبداله_الحسن
▪️▪️✨▪️▪️✨▪️▪️
#شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
مرحوم حاج علی اصغر بنائی یزدی
.
باز میخواهم سری پر شور و شر
تا بنالم هم چو مرغان سحر
.
طبع لیلی را دگر مجنون کنم
از غم دل دیده را جیحون کنم
.
آتش اندر خرمن دل افکنم
کشتی خود را بساحل افکنم
.
روی آرم سوى آن باب نجات
آنکه باشد تشنه در جنب فرات
.
چون فتادی شاه دین بر روی خاک
بود جسم نازنینش چاک چاک
.
دید عبدالله شه را غرق خون
خون دل گشتی روانش از عیون
.
بهر یاری شد روان آن طفل زار
تا رسازد خویش برعمّ کبار
.
شاه دین گفتا بزینب از کرم
کن نگهداری تو از صید حرم
.
آستینش را زغم زینب گرفت
بوسه ای چند از عذار و لب گرفت
.
گفت با عبدالله این قوم شریر
رحم کی آرند بر طفل صغیر
.
عمّه جان نبود ترا تاب جدال
نیست در دست تو اسباب قتال
.
آفتاب گرم آزارد ترا
دشمن بی دین بیازارد ترا
.
گفت عبدالله بخاتون حرم
می نپندارم تو طفل ای محترم
.
عمه جان بر من مگو طفل صغیر
می برد فرمان زمن این چرخ پیر
.
شیر حق را عمه جان نوباوه ام
مادر دهر است کمتر دایه ام
.
بر گرفت از دست عمه آستین
آن گلی گلذار باغ راستین
.
باشتاب از عشق آمد نزد شاه
آمدی با پای خود در قتلگاه
.
دید عمّش اوفتاده روی خاک
با تن پر خون و جسم چاک چاک
.
گفت با شه من بقربان سرت
این جراحت چیست اندر پیکرت
.
بود باشهزاده شه در گفتگو
ظالمی با تیغ گشتش روبرو
.
بر پناه شاه شد دستش علم
شاخۀ طوبی شد از جسمش قلم
.
بود اندر دامن سلطان دین
سر بریدش ظالمی از راه کین
.
وقت قتلش شاه گردانید رو
ای بنائی ختم کن این گفتگو