برادری به زمین بود و بال و پَر میزد برادری به سرش بود و هِی به سر میزد برادری به زمین از لبش جگر می ریخت برادری به سرش داد از جگر میزد چقدر چین و چروک است رویِ این صورت کنار هلهله ها دست بر کمر میزد دو دست در بغل و یادِ مادرش می کرد دوباره حرف در و چوبِ شعله ور می زد رشید بودنِ او کار دست زینب داد گره به معجرِ طفلانِ بی خبر میزد کشید تیر به زانو و چشمهایش ریخت سه شعبه زخم خودش را عمیق تر میزد حسن لطفی