زنهای شام غصه معجر نداشتند کمبودی از غنیمت و زیور نداشتند در کوچه ها نشد سرشان زخم سنگ و چوب در پیش چشم رأس برادر نداشتند بر خار، پا برهنه نبودند کل راه زنجیر هم به گردن مضطر نداشتند اطرافشان به هلهله نامحرمی نبود داغ تنور و سوختن سر نداشتند حین حراجِ سوخته‌ی گاهواره ای شرمی ز داغ سینه مادر نداشتند بی شرم های کوچه‌ی برده فروشها شرم از کنیز خواندن سرور نداشتند یک زن دلش به حال اسیران کمی گرفت میگفت کاش کودک دختر نداشتند نامردهای شام چه مردانه میزدند جز تازیانه صحبت دیگر نداشتند از دینشان که خیر ندیدیم کاش که در شهرشان یهودی کافر نداشتند در پاسخ تلاوت قرآن نیزه ها از سنگ و چوب حربه بهتر نداشتند از سنگ و چوب و آتش عوض شد رخ حسین دست از سرش هنوز ولی برنداشتند احمدحیدری