ببین می توانی بمانی، بمان
عزیزم تو خیلی جوانی، بمان
تو هم مثل من نیمه جانی، بمان
زمین گیر من، آسمانی بمان
اگر می شود، می توانی، بمان
تو نیلوفرانه ترین یاسِ شهر
وجود تو، کانون احساسِ شهر
دعای گوی هر قدر نشناسِ شهر
نکش دست، از دستِ دستاسِ شهر
نباشی، چه آبی؟ چه نانی؟ بمان
چه شد با علی همسفر ماندنت
چه شد پای حرف پدر ماندنت
چه شد ماجرای سپر ماندنت
پس از غصه ی پشت در ماندنت
ندارد علی همزبانی، بمان
برای علی بی تو بد می شود
بدون تو غم بی عدد می شود
نرو که غرورم لگد می شود
و این سقف،سنگ لحد می شود
تو باید غمم را بدانی، بمان
چرا اشک را آب رو می کنی
چرا چادرت را رفو می کنی
چرا استخوان در گلو می کنی
چرا مرگ را آرزو می کنی
چه کم دارد این زندگانی، بمان
الهی بمیرم پرت سوخته
دلم با دل دخترت سوخته
تو که نیمی از معجرت سوخته
بگو محسنم در برت سوخته
تو یک کوه آتشفشانی، بمان
بمیرم که آتش به گیسوت خورد
و تیزیِ در هم به پهلوت خورد
و دست کسی نیز بر روت خورد
اگر چه نگاهم به تابوت خورد
اگر راه دارد بمانی، بمان
#روضه #فاطمیه #حاج_محمود_کریمی
@nohematn