#روز_هجدهم
#بخش_دوم
👌به یاد داشته باشیدکه براساس قانون جذب
✨
«هر چیزی، مشابه خود را جذب میکند».
و این یعنی آنکه وقتی شما برای یافتن راهحلها شکرگزار میشوید، بنابراین آنچه برای حل مشکلات لازم است به شما جذب میشود.
✖️تمرکز بر مشکلات و نارساییها باعث تشدید آنها میشود. شما باید جذب کنندهی راهحل باشید، نه جاذب مشکلات.
☑️خوشحال بودن و شادمانی برای به دست آوردن راه حل باعث میشود که به راستی راهحل را به دست آورید.
🔷برای اثبات اندازه و مؤثربودن و قدرت این تمرین شگفتانگیز، میخواهم برای شما داستانی دربارهی دخترم بگویم که به وسیلهی این تمرین توانست کیف پول گمشدهاش را به خودش جذب کند و آن را بیابد ؛
🌼
صبح فردای آن شبی که دخترم بیرون از خانه بود، متوجه شد که نمیتواند کیف پولش را پیداکند و نمیدانست آن را گم کرده یا اینکه به سرقت رفته است. به رستورانی که شب پیش آنجا شام خورد، شرکت تاکسیرانی که با ماشین آنها به منزل بازگشته بود و به ادارهی پلیس محلی، تلفن زد و حتی خیابان را جستجو کرد و دَرِ خانههای محل را زد تا از کیف خود نشانی پیدا کند، ولی هیچکس کیف او را ندیده بود. به غیر از چیزهای ارزشمندی که توی کیف داشت، مثل کارتهای بانکی و اعتباری، پول نقد، در آن کیف هیچ نام و نشانی از آشناها وجود نداشت که بتوان آن کیف را به او رساند، چراکه دخترم مدتها خارج از کشور بود و همین بزرگترین نگرانیاش بود. او شمارهی تلفنی نیز نداشت که به اطلاع عموم برساند به این خاطر هیچ امیدی برای یافتن کیف وجود نداشت. ولی برخلاف این تصور که به نظر میرسید همه چیز از دست رفته، دخترم در جایی نشست و چشمانش را بست و تصویری از کیف پولش را توی ذهناش مجسم کرد. او درنظر آورد که کیف پولش را در دست گرفته، آن را باز کرد، و بعد از بررسیِ محتویات آن، شکرگزاری کرد که کیف را با همه محتویاتش بدون کم و کسری در دستاش دارد. در ادامهی روز، هر زمان که به کیفاش میاندیشید، تصور میکرد که آن را در دستاش دارد و از این بابت احساس شادی و شکرگزاری بینهایتی میکرد.
شب هنگام به او تلفن شد و کسی که خود را کشاورزی معرفی میکرد که صد مایل دورتر خانه داشت، گفت که کیف را پیدا کرده است. مسئلهی قابل توجه این داستان آن بودکه آن مرد کیف رادر خیابانی بیرون از محدودهی خانهی دخترم و در ساعات اولیهی صبح پیدا کرده بود و بلافاصله به دنبال نام و نشانیِ صاحب آن برای تماس گشته بود. مرد کشاورز برای پیدا کردن صاحب کیف چند تماس تلفنی گرفت که فایدهای نداشت، به ناچار تسلیم شدو با کیف پول به مزرعهاش بازگشت. ولی هنگام قدم زدن در مزرعهاش، کیف فکر او را به شدت به خود مشغول کرده بود و تصمیم گرفت برای آخرین بار محتویات آن را بررسی کند. توی کیف تکه کاغذ کوچکی پیدا کرد که به مردی به نام کریستین اشاره داشت، پس اسم کریستین را در کنار نام فامیلیِ دخترم گذاشت و با مرکز اطلاعات شرکت مخابرات تماس گرفت. تنها یک نفر با آن نام و فامیل پیدا شد. مرد کشاورز با آن شماره تماس گرفت؛ آنجا در واقع خانهی پدر دخترم بود. تا امروز ما نمیدانیم که مرد کشاورز چگونه توانست به آن شمارهی تلفن دست یابد چراکه در حقیقت یک شمارهی لیست نشده بود. ما پس از آن چندین بار با مرکز اطلاعات تماس گرفتیم و این مسئله را پیگیری کردیم ولی هر بار با یک پیام مواجه شدیم:
«متأسفانه برای نام مورد درخواست شمارهای ثبت نشده است.» از صد مایل دورتر و به طریقی بسیار غیرمعمول و براثر رخدادی غیرممکن، کیف دخترم به صورت دست نخورده به دستاش رسید. در این راه نقش او این بود که برای دریافت کیفاش سپاسگزار باشد و شکرگزاری، نیروی خود را به کار انداخت تا همهی افراد و شرایط و رخدادها را به طریقی رقم بزند و کیف دخترم به او بازگردد.
🌞 قدرت
قدرشناسی برای استفادهی شما نیز میسر است و همیشه نیز میسر بوده، شما فقط باید آن را برای خودتان کشف کنید و بیاموزید که چگونه به کار بگیریدش !
ادامه در بخش سوم...