#ز_جعفری (مامان دو دختر ۴ و ۶ ساله)
⚠️
خطر افشای داستان
از عنوان کتاب حدسهایی در مورد سرانجام شهیدِ داستان میزدم. روایت مادر شهید خیلی ساده و روان پیش میرفت. زندگی روستایی همراه با مشقت، سختیهای بزرگ کردن هفت بچهی قد و نیم قد بخصوص در نبودنهای ماه به ماه پدر، با امکانات کم زندگیهای قدیم، تلنگرهای جدیای بودند برایم که شکرخدا زندگی راحتی دارم و هیچ قسمتش قابل مقایسه با سختیهای زندگی ننه رقیه نیست ...
شیطنتها و بازیگوشیهای شهید در کودکی و نوجوانی شیرین و خندهدار بودند و شوخیهایش بخصوص با خواهرها رابطهی خواهر و برادری دلنشینی را برایم مجسم میکردند.
خواستگاری خودمانی شهید و ازدواج سادهیشان هم سیر داستان را سریعتر پیش برد. تا اینکه به خواب مادر شهید در مسجد کوفه در سفر اربعین رسیدم و تقریبا حدسی که قبل از شروع کتاب داشتم را برایم به یقین تبدیل کرد.
از اینجا به بعد بود که هیجان داستان بیشتر شد و سه فصل پایانی را در کمتر از یک ساعت به پایان رساندم. اضطراب شنیدن خبر شهادت و انتظار آمدن پیکر شهید ... بیقراریهای خانواده، مادر، همسرِ باردار و فاطمهی سه سالهاش ... 😔
و امان از این سه ساله که با تب کردنهای مداومش شدت اشکهایم را بیشتر میکرد و با سوال کردن از اینکه بابا کی میآید، آتش جگرم را ... 💔
فصل پایانی و سرانجام داستان که کمتر به یاد دارم نظیرش را در کتاب زندگینامه و خاطرات مادر یا همسر شهید دیگری خوانده باشم کمی دلم را آرام کرد. اما هنوز داغ دلم سنگین بود برای درد دوری و فراقی که این خانواده میکشند و با خود میگفتم کاش حالا که تقریبا سه سال از چاپ این کتاب گذشته، خبری از شهید شده باشد ...
بعد از پایان کتاب برای دیدن عکسها و فیلمهای بیشتر، نام شهید را در اینترنت جستجو کردم و نگویم که شهید چقدر حالم را دگرگون کرد 😭
خودتان بروید نام شهید «کاش برگردی» را جستجو کنید تا دیدار او را بعد از ۵ سال با خانواده، آغوش مادر، اشکهای همسر، دلگویههای دختر و نگاههای پسرِ بابا ندیدهاش ببینید. البته حتما بعد از اینکه کتاب را کاملِ کامل خواندید ...
📹 در این فیلم مادر شهید از اثر کتاب «کاش برگردی» در برگشتن زکریا میگوید:
🔗
https://b2n.ir/u66643
📹 فیلم دلگویههای دختر شهید در وداع با پدر:
🔗
https://b2n.ir/b09401
#معرفی_کتاب
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif