✅ تقرب مادرانه
💢 مفاتیح را میگذارم کنار جانمازم دلم پر میزند که دعاهای کوتاه این ماه را که بعد از نمازهای واجب است بخوانم رکعت آخر مهدی میگوید: مامان شیر عسل و این یعنی من خیلی گرسنهام آنقدر که قید غذا خوردن را زدهام.
💢 سلام میدهم چادرم را میاندازم یک گوشه، مفاتیح را برمیدارم ولی میگذارم کنج آشپزخانه زود غذایش را آماده میکنم و میدهم دستش، مینشینم یک گوشه شروع میکنم، بعد از هر نماز واجب بخواند: اللهم الدخل علی اهل القبور السرور ...
💢 اللهم اغن کل فقیر اللهم اشبع کل جائع ... مامان میشه برام یه «ماز» بکشی خیلی پیچیده باشهها . مفاتیح را میبندم خطوط پیچ در پیچ میکشم و میدهم دست علی.
💢 اللهم اکس کل عریان اللهم اقض دین کل مدین.... مامان میشه این لگو را برام وصل کنی؟ کتاب را میبندم سازهاش بنظرم آشنا میآید برایش وصل میکنم .
💢 اللهم فرج عن کل میکروب اللهم رد کل غریب اللهم... علی داد میزند مامان مهدی آجرهای هلیکوپتری که ساخته بودم را برداشته! مهدی جیغ میزند که نه خیر این ماشین خودمه، مفاتیح را با یک تکه از دلم میبندم و کنار میگذارم و میروم وسط غوغای پسرها و تمام.
💢 این قصه برای جز خوانی هم هست، برای هر عبادتی که خلوتی بخواهد تا نور عبادت بتابد به دلت. خاصه در این روزهای کشدار قرنطینه که زمین و زمان خانه برای بچهها تکراری است. من اما بالاخره دعا را با فاصله چند ساعتی بعد از نماز هول هولی میخوانم. نیک میدانم! چنین دعا خواندنی آنچنان که باید دلم را نورانی نمیکند اما امید میبندم به بانیهای معصوم این قصه که لااقل یک قدم تقرب داشته باشد برایم. تقرب به خدای مهربان لحظههایی پر تعارض مادری.
🌙 تجربه مادرانه از
#رمضان_امسال
@madarezirak