السلام علیک یا زینب کبری دوستان شرح گرفتاری من گوش کنید قصه ی عشق و وفاداری من گوش کنید در ره دین خدا یاری من گوش کنید داستان غم و غمخواری من گوش کنید گر چه این قصه ی جانسوز به گفتن نتوان نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان پرورش یافته ی مدرسه ی الهامم زینت شیر خدا شیر زن اسلامم دختر دخت نبی امّ مصائب نامم کرد لبریز ز غم ساقی گردون جامم صبر بی صبر شد از صبر و شکیبائی من ناتوان شد خرد از درک توانائی من پیش هر حادثه ای آنکه قد افراخت منم آنکه بر تیر بلا سینه سپر ساخت منم آنکه بر نزد بلا هستی خود باخت منم وآنکه با آتش غم سوخت ولی ساخت منم باغبانم من و غارت شده یکجا باغم ظلم بگذاشته هی داغ به روی داغم هستی خود به ره حضرت داور دادم آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم نه ز کف جدّ عزیزی چو پیمبر دادم پدرو مادر و فرزند و برادر دادم گر چه یکروز دلی شاد نبوده است مرا لیک در صبر جهانی بستوده است مرا چه بگویم چه ستمها به سرم آوردند طفل بودم که گل خاطر من پژمردند پیش من در پَسِ در مادر من آزردند ریسمان بسته به مسجد پدرم را بردند من هم استاده و این منظره را می دیدم مات و وحشت زده می دیدم و می لرزیدم بعد از این حادثه دشمن ز سرم افسر برد وز سر من صدف خاک گران گوهر برد چرخ پیر از بَرِ من تازه جوان مادر برد نه همین مادر من مادر پیغمبر برد خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد مادری دیده ام و پهلوی بشکسته ی او ناله ی روز و شب و گریه ی پیوسته ی او کشتن محسن و آن طایر بشکسته ی او ناتوانیّ و نماز شب بنشسته ی او مادر از من رخ نیلی شده بر می گرداند بیشتر ز آتش غمها دل من می سوزاند پدرم داد شریک غم خود را ازدست دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غیر ببست وز همه خلق برید و به غم او پیوست زانوی خویش بغل کرده و در خانه نشست داغ مادر زده آتش به جگر از یکسو غربت و خانه نشینیّ پدر از یکسو بود در سینه هنوز آتش داغ مادر که فلک طرح دگر ریخت مرا سوخت جگر سحرم داد منادی خبر مرگ پدر خبر قتل پدر داد قضا بر دختر دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش بسته خون سر او هاله به دور قمرش بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم دو گل سر سبد از باغ پیمبر دارم دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشیدم جگر پاره ی او را به لگن خود دیدم شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنیدم تیرباران شدن جسم حسن بشنیدم رفت از دست ، حسن ، گشت دلم خوش به حسین شد مرا روح و وان ، قدرت دل ، نور دو عین بعد از آن واقعه ی کرببلا پیش آمد گاه جانبازی در راه خدا پیش آمد سفر تشنگی و داغ و بلا پیش آمد (علی انسانی) ╭════•🍁•════╮ 🇮🇷ایتا https://eitaa.com/maddahanesf سروش http://sapp.ir/maddahanesf تلگرام https://t.me/madahanesfahan بله https://ble.im/maddahanesf گپ https://gap.im/maddahanesf اینستاگرام Www.instagram.com/maddahanesf ✉مقدمتان گرامی ╰════•🍁•════╯