#داستانک
🔶راوے گـــــویــد؛
✨روزی با رسول اللّه (ص) به طرف کوههای مدینه می رفتیم ، داخل بیایانی شدیم ، آن حضرت به من اشاره فرمودند ، نزدیک حضرت شدم .
✨حضرت ، پرنده کوری را بمن نشان دادند که در میان شاخه درختی بود و منقارش را به هم می زد .
🌸✨حضرت رسول (ص ) فرمود :
متوجه می شوی که این پرنده چه می گوید ؟
گفتم : نه ، یا رسول اللّه !
✨حضرت فرمودند می گوید :
《اللّهُمَّ اَنْتَ الْعَدْلُ الَّذی لا یَجُورُ ، حَجَبْتَ عَنّی بَصَری وَ قَدْ جِعْتُ فَاطْعِمْنی》
🍂خدا یا تو عادل هستی و ظلم نمی کنی ، چشم من کور است من گرسنه شده ام پس مرا طعام بده .
✨در این لحظه ملخی آمد و وارد دهان او شد ، و آن پرنده دهانش را بست .
🌸✨حضرت فرمودند :
می فهمی چه می گوید ؟
گفتم : نه ، یا رسول اللّه !
✨حضرت فرمودند می گوید :
《مَنْ تَوَکّلَ عَلَی اللّهِ کَفاهُ وَ مَن ذَکَرَهُ لا یَنْساه》🍂کسی که بر خدا توکل کند خداوند متعال او را کفایت فرماید و کسی که خدا را یاد کند ، خداوند او را فراموش نمی کند .
📚 مفاتیح الحاجات ، ص 97
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•