عشق در گوش من...
با نام تو هَجّی شد: حسین!
دل به جاده زدم...
برای دیدنِ روی ماهَت؛
پاهایم درد گرفت!
برای گرفتن یک بوسه از روی عشق...
میان آن همه جمعیت...
کنار ضریحت؛
تنم کوفته شد!
به سر و سینه زدم میان هیئت...
دلم سوخت و رَدِ دستهایم ماند!
بین روضه...
این پا و آنپا شدم و...
سخت، تحمل کردم؛
چون شیرینتر از تو نیافتم!
آقای غریبِ عالَم!
همه و همهاش...
لطفِ تو بوده و ما...
اگر در مصیبت تو...
جان دهیم هم، کَم است!
تنها یک خواهش دارم!
در سرازیری قبر...
میانِ تاریک و روشنای لَحَد...
زیر خروارها خاک...
یعنی میشود
وقتی دو مَلَک میآیند؛
بگویند:
از سینهاش، بوی محبت حسین میآید!
و شما تشریففرما شوید...
به خودت قسم که تماشای دیدارت...
ما را آوره و کوچهگردان کرده است!
وگرنه شما کجا و... ما کجا؟!
برای شما کاری ندارد که...
به اشارتی میشود...
آن سختی و فشار...
به آرامشی همیشگی تبدیل شود؟!