هدایت شده از منتظران ظهور
36 بعد نوبت به نافع بن هلال شد. از قاریان بزرگ بود و در هر سه جنگ مولا علی در رکاب ایشان حضور داشته. در شامگاه هفت محرم و پس از بسته شدن آب و تشنگی حرم امام، به همراه حضرت عباس و چند تن دیگر برای برداشتن آب به کنار شریعه رفتند. آن جا عمرو بن حجاج فرمانده ماموران حراست از رود؛ پرسید: کیستی؟ هلال خود را معرفی کرد و بعد عمرو گفت بیا و بنوش اما برای حسین نبر! نافع گفت: هرگز و در نهایت طی درگیری سختی توانستند مشک ها را پر کنند و به خیام ببرند. شب عاشورا نافع همراه امام برای سرکشی به اطراف خیام رفتند. امام به او گفت: نمی خواهی در این شب تار از همینجا برگردی و خود را نجات دهی؟ نافع خود را به پای امام انداخت و گفت تا هنگامی که شمشیرم بکار آید از شما جدا نمی شوم. به سمت خیام که بازگشتند؛ امام به خیمه حضرت زینب رفتند و ایشان پرسیدند: آیا از اصحاب خود اطمینان داری؟ امام فرمود: آری؛ همه آن ها را امتحان کرده ام. از اینان باوفاتر یاری وجود ندارد! نافع حرف امام را شنید و به گریه افتاد. روز عاشورا او ابتدا با تیرهایی که اسم خودش را بر آن ها حک کرده بود، دوازده نفر را کشت و بعد به میدان رفت و پس از جنگاوری به شهادت رسید... بعد عابس بن ابی شبیب خواست که به میدان برود. عابس فردی شب زنده دار و بسیار شجاع بود. نزد امام رفت و گفت: بر روی زمین هیچ کس نزد من عزیزتر از شما نیست؛ اگر قدرت داشته باشم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم، چنین می کردم. سلام بر شما؛ شهادت می دهم که بر دین شما و پدرتان هستم. بعد به میدان رفت و با فریادی بلند مبارز طلبید. کسی از سپاه دشمن که عابس را می شناخت گفت: او شیر شیران است. مبادا کسی به تنهایی به رزم با او برود! عابس فریاد زد: آیا مردی نیست؟ محبت حسین دیوانه ام کرده! او که دید کسی به میدان نمی آید، زره و کلاهخودش را از تن در آورد! در این هنگام عمر سعد دستور داد و او را سنگ باران کردند و برای جنگ سوی او آمدند و پس از جنگی سخت و کشتن تعدادی از کافران، به شهادت رسید. بعد از شهادتش چند نفر از سپاه دشمن ادعا می کردند که آن ها عابس را کشتند اما عمر گفت: هیچ کس به تنهایی او را نکشته و همگی با هم این کار را کردید... یه وقتایی آدم باید در راه دفاع از اهل بیت از همه چیزش بگذرد؛ حتی از زرهش در هنگام جنگ!