ای سحر خیز مدینه سحرت را قربان از غم فاطمه چشمان ترت را قربان ای خوش آنکس که گدای سر راهت گشته سائل هرشبۀ پشت درت را قربان هرکه دارد هوس دیدن تو آواره است عاشق خسته دل ودربه درت را قربان وای برمن که دلم نیست گرفتار غمت سینه چاکان نشسته به برت را قربان حاجتی نیست مرا غیر دمی دیدارت رخ زهرائی همچون قمرت را قربان فاطمیه است بیا روضه زهرا بشنو دل پر از غم و سوز جگرت را قربان هرچه داری همه ارثیۀ زهرا وعلیست شال سبزی که تو بستی کمرت را قربان ای به دوش تو عبای علی وپیغمبر رنگ عمامۀ بسته به سرت را قربان نقش انگشتریت چیست...؟ اباعبدالله بهر مظلوم دل نوحه گرت را قربان کربلا می روی اما گل من باچه کسی پسر خون خدا همسفرت را قربان