سارا داشت میرفت ومنم انگاری یک تیکه از وجودم داره میره ..خیلی بهم نزدیک تر شده بودیم
..لحظه آخرم کنار گوشم گفت :مواظب خود ت باش ..هرچی شد رو بگو کمکت میکنم ...اگه
تصمیمت موندن با این آمازونیه ..بهتره گربه رو دم حجله بکشی تا عمرداره دست روت بلند نکنه
...
خندیدم وگفتم :چشم دیگه ..
خودشم خندید وگفت :این چند روز بس پند واندرز بهت گفتم ..دارم حس میکنم شبیه مادر بزرگا
شدم ....
روی کاناپه دراز کشیدم ...به ساعت نگاه کردم ..1صبح بود غلتی زدم حالم نسبت به قبل خیلی
بهتر شده بود ..چشمم خورد به طاها که خمیازه میکشید ومیومد پایین ..وای امروز باید قیافه اش
رو تحمل کنم ..شرکت نرفته ...روم روبرگردوندم وبه پشتی مبل نگاه کردم ...کنارم نشست وگفت
:سالم خانومم ..پاشو بریم بیرون یکم دور بزنیم ...امم.بهتره بریم پارکی جایی یکم ورزش کنی
سرحال بشی...
شونه هام رو ماساژ داد وگفت :خواب نری ها ..پاشو ..
برگشتم عقب وگفتم :هرجا میخوای پاشو برو ...
نگاهم کرد وگفت :سپیده من واقعا پشیمونم که زدمت ..ببخشید ..هرکار بگی برای جبرانش میکنم
..
پوزخندی زدم وگفتم :باشه ..پس میتونی بری..کارهای طالق توافقی مون رو درست کنی..اونجوری
شاید بخشیدمت ...
ابروی باال داد وچین انداخت بین ابروهاش وگفت :باز شروع کردی...
یهو باداد گفتم :بله شروع میکنم تا تموم شه این زندگی نکبتی که تو توش بهم اعتماد
نداری...وداری خودتو نشون میدی که یک وحشی به تمام معنایی ...بخاطر غلط زیادی توئه
عوضیه که نمی تونم برم بیرون ...بدم میاد ازت .."بیشتر داد زدم تا اشکم نیاد "این محبت های
خرکیت روهم ببر واسه یکی که زود خر بشه وکوتاه بیاد ...طاها متنفرم ازت باالخره خودت خسته
میشی وراضی میشی به طلاق
۳۸