از ته دل خندیدم ..بعد از او همه حرف زدن یادش آمد سالم کنه ...یک موزیک خیلی قشنگ هم در حال پخش بود ...همه دور میز .به اندازه یک دایره کوچولو اون طرف ترش ایستاده بودن ...از اونجایی که رسم داشیم تا چهلم صبر نمی کردیم ..یعنی اگر هم صبر میکردیم..فامیل رو که نمی شد نگه داشت ..مامان همون روز اولی اعالم کرد که همه تا هفتم بیشتر نگه داری عزا نکنند ..اما خوب واسه خودم خیلی جو سنگین بود ...با کلی مسخره بازی که دوستام در آوردن نشستم روی صندلی که شمع ها رو فوت کنم ...سارا آمد جلو وگفت :آرزوت چیه ؟؟... ابروی دادم باال وگفتم :بهش اعتقادی ندارم ... زد به بازوم وگفت :تو کال ذوق نداری که ...روبه آرسن گفت :شما جور همسرت رو بکش ..زن شوهر این حرفا رو نداره یک آروزکن وبلند هم بگو .... سریع گفتم :سارا راست که نیست ..ول کن این مسخره بازی رو ... یهو پرهام که پسر داییم بود وازپسرای شر بود گفت :آبجی راسته ها باور کن ..من پارسال تولدم آرزو کردم کنار شیرین باشم جواب داد ...البته یکم پشیونم که چرا نخواستم فرناز یا ستاره یا .... خندیدم وگفتم :الهی چقدرم که تو دختر مردم اذیت نکردی ...چقدر سربه سر شیرین میذاشت ..قیافه شیرین قرمز شده بود خندید وگفت :بهر حال باید تالش کرد دیگه ..یهو شیرین زنش گفت :خیلی..... سارا تند گفت :خانوما از بحث پرت نشین ..شما آقا پرهام دعوا و بعدا برس بهش ..خوب طاها بگو دیگه همه منتظرن .. نگاهم کرد از اون نگاه های جدی ولی عاشق ...سارا گفت :چه مکثی زود باش دیگه ..نغمه هم حرفش رو تایید کرد ..بالفاصلحه بقیه .... دستش رو آورد باال وگفت :امیدوارم تا اخرین لحظه مال هم باشیم وخودش همیشه سالم درکنار خودم ..بعد بچه دارهم باشیم ..یعنی من دوروز دیگه خبر بابابودنم روبدم ... گوشم کر شد از صدای جیغ بچه ها ...مامان یک نگاه ازاون معنی دارها انداخت بهم وخندید ...اما چشماش اشکی بود نمی دونم واسه دلتنگی بابابود یا آرمان زد روی میز جمع رو ساکت کرد وگفت :سپیده خانوم اعتراضی نداری شوهرت ببین خودخواهی کرده ...اول نگفت سالمتی ها ...بابامال هم که هستید ..طاها یکم مرد باش ..این ارزو چیه اخه ...زن ذلیلی تا به کی از اول ازدواج تا میانسالی از میان سالی تا به پیری؟؟ ...یعنی زوج هندین شما ..واال ... آرسن خندید وگفت :یکی رو که دوست داشته باشی میفهمی که عشق با دوست داشتن جنسش متفاوته ...حس دوست داشتن قویه ..هیچ زمانی از ذهنت نمی تونی بیرونش کنی اما عشق پوچه تو خالیه ..اگر یک خطا یا چیزی از طرفت ببینی به همون آسونی که عاشقشی متنفر میشی وانتقام هم شاید گرفتی ازش ..اما دوست داشتن فرق داره اگه به کسی این حس رو داشته باشه ...هر اتفاقی هم بیفته نمی تونی نه کاری کنی ونه فراموش ..من سپیده رو دوست دارم خودخواهی نبود این که آرزو کنم کنار هم باشیم ...نخودی خودمه .. یهو همه ندیدن وبا هماهنگی گفتن :اوووووووووو وای روی پا بند نبودم ..کاش میشد یک بوس بکارم رو لوپش ...به چی فکر میکردم ...خودمم خنده ام گرفته بود..... = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = == = = = = = = = = = = = = = آرسن دوباره همه رو ساکت کرد وروبه سارا گفت :سارا خانوم تولد شمام مبارک ..بعد بالفاصلحه یک کیک عروسکی روی میز جلوی سارا گذاشت ساراجیغ یواشی کشید وبه کیک نگاه کرد روش نوشته شده بود .."زلزله خواهرزن بال.. تولدت مبارک" همه خندیدن ..پرهام بلند گفت :خداروشکر ست نکردن واگرنه کی تشخیصشون میداد؟ ... سارا دستمو گرفت وگفت :حتما ازش تشکر کنی ها ..وای چه خوشگله من نمی خوام کیکم رو بخورم ... خندیدم وزدم تو بازوش وگفتم :خجالت بکش بچه شدی مگه؟ .. نگاهم کرد وگفت :بشین سرجات ببینم کی به کی میگه بچه شدی ..والا ... همه مهمان ها تشکر کردن ورفتن ..ارسن تا دم در رستوران همراهشون رفت ...امشب بدترین شب زندگیم شده بود ..تازه داشتم حرفای دیگران رو میشنیدم ..ازخاله شهناز انتظار نداشتم وای صداش برام زنده شد که بعد از حرف ارسن درباره دوست داشتن گفت "آقا طاها شما نکنه ازاین ساده بودن سپیده جون داری سواستفاده میکنی ها ...نکه سپیده عزیز هم بودن با افشین جان رو نگفته بود یکم ساده است واگرنه ..خودش میدونه که ... مشت محکمی زدم به میز تا فراموش کنم چه چرندیاتی که جلوی آرسن نگفت ومنم نمی دونم چرا نتونستم جوابش رو بدم قبال ها این حرفا نبود یعنی یا آرسن جوابشون رو میداد یا پدرم که بود جرئت نمی کردن ..دلم خیلی از آرسن گرفت که چرا جوابشو نداد اون هرچی دلش خواست به من گفت ...شهناز کوفتی هم مدام پوزخند میزد بهم وچشم وابرو میومد ...صدای قدم هاش پیچید ۵۴