بارها نشستهام...
دودوتا چهارتا کردهام!
این حساب و کتاب...
اصلا باهم جور درنمیآید!
تو نهایتِ عشقیّ و من...
وبالِ تو هستم!
تو نهایت لطفیّ و من...
بیدست و پاترینم!
همین که اجازه میدهی نامت را ببرم...
مِهرَت را در سینه داشته باشم...
و خودم را از تو بدانم...
برایم کافیست؛
محبوبِ من!