🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ پریا خندیدو گف _عمه جون....دلا نه..دریا درسته ضحی زبونکی به پریا انداختو گفت _زنعمو خودمه‌...دوس دارم بگم دلا خندیدمو محکم بغلشم کردمو ذوق زده گفتم _وای من غش! همه خندیدن خاله پریچهر اروم تو گوشم زمزمه کرد _انشاالله بچه ی تو و بردیا!! لبخند گنده ای زدمو گفتم _انشاالله خاله جوونم!! خاله هدی نیشگون از پهلوم گرفتو گفت _ورپریده حیا رو قورت دادی؟؟ سوگند خندیدو گفت _نه خاله خانم! شوورش داده حسین پرید وسط حرف سوگندو گفت _اره ابجی...مال این سروان فرحیمونم که ترشیده دایی هادی زد پشت گردن حسینو گفت بچه انقد این دخترمو اذیت نکن! حسین هینی کشیدو گفت _یا خدا!داداش کی بهت بچه داده که این دختر دیوونته!؟ سوگند حرصی نگاهم کردو گفت _دریا تو بزنش من نامحرمم نمی تونم لبخند پهنی زدمو گفتم _به روی چشم! و حسین قبل از پس گردنی یه من پس گردنی از خاله هدی نوش جان کرد که سوگند جیغ کشیدو پرید بغل خاله و گفت _وای هدی خانم یه دونه ای به مولا!! باز هم همه خندیدیم که حسین با چشماش واس خاله و سوگند خطو نشون کشید. همون لحظه معصومه با اشاره دستش به گوشی بردیا اشاره کردو توی دفترش نوشت "گوشی اقا بردیا داره زنگ میخوره!" لبخند زدمو با تشکر بلند شدمو رفتم سمت گوشی بردیا. علی بود! ناخوداگاه اخمام توهم رفت. بردیا کنارم ایستادو با دیدن اسم علی گوشیو ازم گرفتو جواب دادو روی حالت بلندگو قرار داد. صدای علی تو گوشی پیچید که پرسید _احوال شوهر خواهر گلم چطوره؟! بردیا سرد جوابشو دادو گفت _با توهینای برادر زنم به زنم حالم خیلی خوبه! علی_شرمنده داداش ولی مقصر خودشه....داره تو زندگیم بیش از حد دخالت‌ میکنه! بردیا تقریبا داد زد _مرد حسابی یه نگاه به دختری که میخوایش کردی؟؟ به والله که ضایعست کاسه ای زیر نیم کاسشه! با داد بردیا پسرا از الاچیق خارج شدن و دخترا و خاله ها نگران نگاهمون کردن... پارسا و حسین خواستن چیزی بگن که با دستم ازشون خواستم سکوت کنن... 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ~~~🌸🐾🌸~~~~~~