⭕️تو از کدام دسته‌ خط آخری؟‌ 💢برای من یکی از تاثیرگذارترین صحنه‌های سریال «ایستاده در غبار»، قسمت‌هایی بود که مادر شهید متوسلیان را نشان می‌داد؛ نشسته روی پله، رو به در خانه و در انتظار. 💢این صحنه را در فیلم‌ها و مستندهای مختلفی به صورت‌های گوناگون به تصویر کشیده‌‌اند. فیلم «روی ماه خداوند را ببوس» که این انتظار دوبرابر شد و درد مشترک دو مادر. 💢فیلم «شیار۱۴۳» را به‌سختی دیدم و امان از آن صحنه آخر. یاد یک ماجرای واقعی افتادم که پدر و مادر شهید تفحص‌شده بالای تابوتش نشسته بودند. 💢 کل باقیمانده پسرشان که در یک پارچه سفید پیچیده بودند، اندازه یک بچه یک‌ساله هم نبود. پدر به مادر می‌گوید: «حاج‌خانم غصه‌نخوریا! عین همونیه که موقع تولد بهمون تحویل دادن.» 💢در محله قدیمی‌مان مسجدی هست که حدود ۲۰سال پیش پنج شهید گمنام آنجا دفن کردند و از آن به‌بعد آن مسجد هم رونق گرفت و هم زیارتگاه شد. 💢 یکی از این شهدا به خواب شخصی می‌رود و او را راهنمایی می‌کند تا خانواده‌اش را پیدا کرده و به آنها از جایش خبر دهد. جواب آزمایش دی‌ان‌ای مثبت شد و نام شهید را بر سنگ مزارش اضافه کردند. مدتی گذشت. 💢عموی شهید به زیارت برادرزاده رفته بود. از قضا پسر او هم شهید مفقودالاثر بود. از سوز دلش دست روی مزار بغلی برادرزاده می‌گذارد و می‌گوید ای کاش این یکی هم پسر من بود و خبر می‌دادند که پیدا شده‌است. 💢 این پدر داغدار همان‌طور چشم به راه فوت می‌کند. چند ماه بعد به خانواده‌اش خبر می‌دهند که شهیدتان پیدا شده و دقیقا همان مزاری بود که پدر خانواده دست رویش گذاشته بود. دو پسرعمو از دو جای مختلف تفحص شده و خیلی اتفاقی کنار هم دفن شده بودند. 💢اما نزدیک‌ترین مواجهه شخصی من با کبری‌خانم مادر‌شهید بود. زنی سن بالا ساکن یکی از روستاهای اطراف تهران که هرازگاهی مهمان یکی از اقوام می‌شد. چند سال پیش شوهرش فوت شد و به فاصله کوتاهی خودش رفت. تا آخرین لحظه هر دو منتظر بودند. 💢مسافرت طولانی نمی‌رفتند. اگر لازم بود برای دکتر و بیمارستان به تهران بیایند، به همسایه‌ها می‌سپردند که حواس‌شان به در خانه‌شان باشد. آنها می‌دانستند که پسرشان بعد از همه سال زنده برنمی‌گردد اما باز منتظر بودند. آرزو داشتند حتی یک تکه از لباسش یا پلاکش برگردد تا بدانند می‌توانند بالای مزاری بنشینند که جزئی از وجود پسرشان در آن است. 💢 این را از خیلی از عزیز ازدست‌‌داده‌های مفقودالاثر شنیده‌ام که می‌گویند کاش جایی بود هر شب جمعه می‌رفتیم کنارش می‌نشستیم و آبی روی سنگش می‌ریختیم و فاتحه‌ای می‌خواندیم. آن تعبیر «خاک سرد است» برای آنها صادق است، البته نه از جهت فراموشی که به‌خاطر آرام شدن بی‌قراری دل‌شان. 💢بله در آن تابوت‌ها ممکن است استخوانی کوچک در معرض پوسیدن باشد اما برای پدر و مادری که منتظرند همان استخوان ناچیز یک دنیاست. کسی که به این چیزها اعتراض می‌کند یا بچه ندارد یا شکر خدا عزیزی از دست نداده یا ... بماند. ✍ عطیه عیار | نویسنده و مترجم ⏰جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑‍💻 @Schoolteacher401 ↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️ @madrese_yar