#مصاحبه_تخیلی
گفتگو با سردار سر جدا
ماه منیر داستانپور
نمازم را که تمام می کنم، همان جا می نشینم پای سجاده، حال عجیبی دارم . دل کندن از محفل آسمانیان، آن هم در چنین شبی برایم سخت است! دل من نیز مثل آسمان ستاره باران شده! گویی گنبد کبود را به مناسبت تشریف فرمایی او آذین بسته اند. اشک راه نگاهم را می شوید. برای دیدنش باید چشم از آلودگی ها شست. برای دیدن او که هیچ چشمی جز دیده ی پرهیزکاران شایستگی دیدارش را ندارد . تسبیحی که حرمت از نام او گرفته را به دست می گیرم و آغاز می کنم: الله اکبر... گویی صدای تکبیری از دور به گوشم می رسد. چشم می چرخانم اما صاحب صدا را در این خلوت نمی یابم. الحمدلله... خداوند آسمان و زمین را هزاران بار شکر که اجازه داد زمین هر چند مدتی کوتاه، به قدوم او مزین گردد. سبحان الله... منزه است پروردگاری که مخلوقی چون او سر به سجده اش گذاشته! دوباره اشک... و این بار برای مظلومیتش، برای قدرناشناسی مردمی که در زمان حضور کوتاه او میان آدمیان، زندگی کردند و به ارزش بانویی که مقامش چون شب قدر است؛ پی نبردند. برای ...
آسمان چشم هایم آن قدر می بارد که بی هیچ تاب و توانی، همان جا پای سجاده ای که بوی یاس گرفته، به خواب می روم. حال ، این روح است که سبک بار به پرواز در می آید و تا بهشت الهی بالا می رود... تا سرزمین نیکان . تازه آنجاست که می بینمش! همان لباس خاکی را پوشیده و مشغول پذیرایی از میهمانان است. لبخند از لبش نمی افتد و با آن نگاه نافذ و گیرا به چهره ی متعجب و دلتنگم می نگرد...
⏰جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@madrese_yar