🌷«... خانم زهرا(س) گفت: با بچه من چه كار داري؟» 🌷 🌷 به خاطر چند شماره از مجله‌ی سوره، نامه‌ی تندي به سيد نوشتم كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم.🌷 🌷حالم خيلي خراب بود. حسابي شاكي بودم. پلك كه روي هم گذاشتم (س) را به خواب ديدم. شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه فرمود:«با بچه‌‌ی من چه كار داري؟»🌷 🌷من باز از دست حوزه و سيد ناليدم. باز فرمود:«با بچه‌ی من چه كار داري؟» براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك شنيدم، از خواب پريدم.🌷 🌷وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به حال خود نبودم تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم.🌷 🌷سيد نوشته بود: «يوسف جان ! دوستت دارم. هر جا مي خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را دارند»🌷 🌷ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم.🌷 🇮🇷 به روح مطهربرادرشهیدم پسندی عنایت کنید. 🌷 # https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26