جمع کردن اسباب بازی نیکا هنگام بازی اسباب بازی هایش را پخش و پلا می کرد بعد از بازی هم آنها را جمع نمی کرد و بهانه می آورد که مشق دارم ، باید برم ریاضی ام را حل کنم . کم کم اسباب بازی هایش گم شدند و بعضی هایش هم شکستند . یک روز صبح باد عجیبی شروع به وزیدن کرد . این باد شبیه بادهای همیشگی نبود . مثل یک دود قرمز براق و اکلیلی بود. آن یک بادجادویی بود . باد وزید و وزید و تمام اسباب بازی های بهم ریخته و گم شده شکسته وپخش و پلا را از شهر برد . تعداد زیادی از بچه ها اسباب بازی هایشان را از دست دادند و غمگین و ناراحت به دور شدن باد جادویی نگاه می کردند . بچه ها در وسط پارک بزرگ شهر جمع شدند . در آخر آنها تصمیم گرفتند نیکا که شجاع ترین بچه ی شهر بود را به عنوان مامور نجات اسباب بازی ها انتخاب کنند . نیکای شجاع هم قبول کرد و به همه قول داد با اسباب بازی ها به شهر برگردد. طبق نقشه ای قدیمی، بادجادویی از پشت کوههای سمت شمال وزیدن میگرفت پس باید اسباب بازیها را در همان جا هم به زمین بگذارد . نیکا با سختی فراوان خودش را به پشت کوه رساند . آنجا جنگلی جادویی بود او دید که اسباب بازی در میان بوته ها و یا از شاخه های درختان آویزان هستند . نیکا با حوصله همه ی آنها را پیدا کرد و در کیسه گذاشت . جلوتر رفت و بعد از جنگل به دره ای پر از سنگ های بزرگ رسید . او دید که بعضی از اسباب بازی ها در میان سنگها گیر کرده اند. نیکا با کمک طنابی که داشت ، اسباب بازی ها را یکی یکی نجات داد و در کیسه گذاشت . حالا کیسه کاملا پر شده بود و وقت آن بود که نیکا به شهر برگردد وقتی نیکا به شهر برگشت بچه ها با خوشحالی به استقبالش آمدند او همه ی اسباب بازی ها را به بچه ها برگرداند و گفت : حالا که دوباره اسباب بازی هایمان را بدست آوردیم بیایید قول بدهیم همیشه آنها را مرتب سر جایشان بگذاریم تا دیگر پخش و پلا نباشند و بدست باد جادویی نیفتند. بچه ها موافقت کردند و از آن روز تا به امروز اسباب بازی هایشان را مرتب و منظم نگه می دارند. و بعد از بازی آنها را جمع می کنند . پایان... @mah_mehr_com