حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی
حالا که بستم بار سفر از این دنیا اومدی
عمو عباس و نیاوردی چرا تنها اومدی
بابایی
خیال کردی قهرم حالا اومدی با سر آشتی
نمی گی چرا رفتی و ما رو تنها گذاشتی
عزیزم
بابائی بابایی بابایی بابایی
بابائی بابایی بابایی بابایی
از غصه پرم
خیلی از نبودن داداش علی اصغر دلخورم
عمو عباسم نباشه من همش سیلی می خورم
افتادم روی زمین ولی نیفتاده چادرم
بابایی
رقیه بمیره که بالا یه ابروت کبوده
مگه گریه کردی که اینجور سر و روت کبوده
عزیزم
بابائی بابایی بابایی بابایی
بابائی بابایی بابایی بابایی
#شهادت