#آقای_جلف_من
قسمت 124☁️
تابه خودم اومدم یه دست سمتم دراز شد ... چشای جنگلی و شیطونش برق زد !
ماهان _ بده من سنگینه حاج خانوم
اخمام درهم شد ... شاید دوست نداشتم این جوری صدام کنه
من _ میارم خودم
باتعجب بهم نگاه کرد ... بی توجه بهش راه افتادم و سبد و بردم سمت دریا ... وسطای
راه دستم
سبک شد ... بالخره کرم خودش و ریخت ... سبد و از دستم گرفته بود و بااخم جلو تر
از من راه افتاد
خدایا یعنی واقعا می شه از این نیرو پیرو های ماورایی به من بدی ؟ خیلی الزمش دارم
جون تو
بزنم این ماهان وبه بز تبدیل کنم ... بعد هی عین بز زل بزنه به روبرو و علف بخوره
خیلی مناسب میشه اگه بشه
بامارال و محیا هی فک می زدیم و ماکان گاهی وقتا میومد یه کرمی می ریخت به این
محیا
وحس می کردن خیلی بامزن !
ماهانم که با مهرشاد جیک توجیک بودن ... جدیدا خیلی جور شدنا ... ای بابا !
مارال _ محی بلند شو بریم لب ساحل
من _ بریم
باهم بلند شدیم ورفتیم لب دریا ... آب هم ماشاال کثیف ... من هیچ آرامشی االن
دراین حس نمی کنم
یهو خیس شدم ... خب کدوم االغی بود حس این فیلما بهش دست داده ؟
به مارال که بااون نیش اورانگوتانیش باز بود زل زدم و خشماگین بهش حمله کردم ...
حاال باچادر
یه وضع ضایع
تابه خودمون اومدیم خیس خالی ... وسط دریا ... یهو آب دریا رفت تودهنم ...
وااااااااااااای چشمتون
روز بد نبینه ... زهر انقدر بدمزه نیست باور کن ... شور و تلخ ... اییییییی !
کال وجنات معدم بهم ریخت ... عق زدم و از آب رفتم بیرون ... یاامام غریب ... چادر
چه چسبیده به تنم
یه حالت خیلی افتضاحی درست شده بود ... ناگهان باچشم های قلمبه شده ی ماهان
روبه رو شدم
خجالت کشیدم و اخمام در هم رفت ... مرتیکه ی بیشعور !
محیا با دوتا پتو مسافرتی دویید سمتمون و گفت :
محیا _ دیوونه ها ... این کارا یعنی چی ؟
پتو رو پیچیدم دور خودم و دندونام از سرما به هم برخورد می کرد ... مارال هم که
دم به دقیقه
نیشش باز بود ... سرم درد گرفته بود از سرمای زیاد ... محیا نمی دونم چی می خواد
که عین پروانه
هی دورم می چرخه !
بعد از ناهار مامان و ستاره خانوم و محیا درحال صحبت کردن بودن و ماکان و مهرشاد
باهم
سروکله می زدن و مارال بهشون می خندید ... بابا ها هم که می دونید ... بحث سیاسی
!
ماهان لب ساحل وایساده بود و منه بدبخت فلک زده بی خانمان داشتم از سرما می
لرزیدم و هر
چی به مامانم می گفتم بلند شو بریم اخم می کرد و جوابم و نمی داد
نگاهم بی اختیار به سمت ماهان کشیده شد ... خیلی توفکر بود انگار ... دستاش تو
جیبش بود و..
ادامه دازذ