📖 گلولههای داغ
سفرنامه اربعین
✍🏻 به قلم رضا کشمیری
🔰 جناب کفش در ایام اربعین قصه پر غصه و عجیبی دارد، نمیدانم شاید آن جناب هم عاشق نفس کشیدن در فضای معطر بین الحرمین است. جوری خود را در زیر قدمهای زائران بالا و پایین میاندازد که احساس میکنی مثل بچهای شاد و شنگول، در حال بازی است. به زور خود را از پای صاحبش جدا میکند
🔖 و به هم نوعان خویش میپیوندد، انگار وارد شهربازی شده است. صاحب بیچارهاش در این شلوغی و فشار جمعیت جرأت ندارد خم شود و به دنبال او بگردد، به ناچار از خیرش میگذرد و همراه موج جمعیت به جلو کشیده میشود.
🏴 روز دوم پیاده روی، سه روز مانده به اربعین حوالی عمود ۵۰۰ بودیم که دیگر پاهای بیبی تاول زده بود، تاول را تحمل میکرد اما پا درد او را اذیت میکرد. مخصوصا خار پاشنه که دوستی دیرین برای بیبی بود. هوا از دیروز خنکتر شده و ابرهای پهن و سیاهی بر سر زائران سایه افکنده بود. با اینکه نزدیک ظهر بود اما نسیم ملایم و خنکی به صورتم خورد. زیر کوله پشتیام که عرق کرده بود را بالا دادم تا کمی خنک شود.
🥀 کفشهای ۶ هزار تومانی که شب قبل از حرکت از بازار قم خریده بودم به پاهایم جفت بود اما کمی کوچک به نظر میآمد. تجربه سالهای قبل به من گفته بود که کفش ارزان همراه خود بردارم که اگر گم شد دیگر جایی برای افسوس خوردن باقی نماند.
#اربعین
#موجوددرقفسه
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚