رفع القلم و مجوز گناه ؟! : مکائد نفس عجیب است! مکرهای نفس امّاره عجیب است! انسان گاهی نفسش آنچنان مکــر می‌کند که خودش هم نمی‌فهمـد. مثـلاً شب ولادت پیغمبــــر اسـت می‌خواهد جشـــــن بگیرد، شـب سرور است، حالا که شب ســـرور است فسق و فجــور بجا می‌آورد و می‌گوید شب سرور است، شب ولادت پیغمبر، مگر اشکال دارد؟! من به خاطر پیغمبر چنین کاری می‌کنم!. داستانی است مربوط به آن زمانی که یک «شاهـــــی» ارزش داشــت. گفتند یک نفر رفت دم دکان عــرق فروشی و به فروشنده گفت: یــک شاهی عرق بده. عـــــرق فـــروش ‌ گفت: یک شاهی که عرق نمی‌شود. گفت: هرچه می‌شود، بالأخــره یک شاهی هم یک چیــــزی می‌شود. او اصرار می‌کرد که نمی‌شود. گفت: اگر یک قِران عـــــرق می‌شود، آن را تقسیم بر بیست کن همان را به مــن بـــــده. گفت: این معنایش این است که ته یک استکان هم پــر نشـــــود. گفت: همان را بده. گفت: مردم عـرق می‌خـورنــد که مســـــت بشـــــوند، فایـــــده‌اش چیست که آن را به تـو بدهم؟ گفت: تـو همـــــان را بـــــده، بدمستی‌اش با خودم. بعضی از مــــردم دنبال بهانه هستند برای بدمستی، دیگر بدمستی‌ اش با آنها. کافی است یک بهانه پیــــدا کند برای هرزگی کردن و بدمستی . سیره‌ی‌نبـــــوی 🌱