یهویی‌از‌خواب‌پریدم‌اتاق‌نور‌خاص‌و‌کمی‌داشت دیدم‌ساعت3:30‌دقیقه‌🕞صبح‌هست‌داشتم‌ به‌این‌‌فکر‌میکردم که‌یهویی‌دیدم‌نصف‌دستم‌تو‌دیواره‌😰 دستمو‌زود‌از‌دیوار‌کشیدم‌بیرون وبا‌ترس‌زیاد‌بش‌نگاه‌میکردم!!! دوباره‌دستمو‌تو‌دیوار‌بردم رفت‌داخل‌دیوار!!!!!!!!!!!😳 صدای‌خنده‌شنیدم نشستم‌دیدم‌برادرم‌کنارم‌خوابیده!! از‌تخت‌بلند‌شدم‌رفتم‌که‌صداش‌کنم اما‌جوابمو‌نمیده!😰 رفتم‌اتاق‌مادرم سعی‌کردم‌پدرمو‌بیدار‌کنم هرچقدر‌صدا‌زدم‌کسی‌جواب‌نمیداد رفتم‌مادرمو‌بیدار‌کنم‌که‌یهواز‌خواب‌پرید!!!! خودش‌از‌خواب‌پرید اما‌بام‌صحبت‌نکرد داشت‌بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم‌میگفت و‌هی‌تکرار‌میکرد🌱 پدرمو‌از‌خواب‌بیدار‌کرد بش‌گفت‌بیدار‌شو‌بیدار‌شو میخوام‌برم‌از‌بچه‌ها‌مطمئن‌شم پدرم‌با‌تعجب‌بش‌جواب‌داد‌الان‌وقتش‌نیست‌ بزار‌بخوابم‌صبح‌خیر‌میشه☀️ اما‌با‌اصرار‌مادرم،با‌تعجب‌بیدار‌شد داشتم‌داد‌میزد‌م‌پدر‌مادر‌ولی‌کسی‌جواب‌نمیداد!!!! لباسای‌مادرمو‌گرفتم‌که‌صدامو‌بشنوه‌اما‌حس نمیکرد!!!😔 پشت‌سر‌پدر‌مادرم‌میرفتم‌تا‌رسیدم‌به‌اتاق‌خوابم وارد‌اتاق‌که‌شدن‌چراغ‌هارو‌روشن‌کردن💡 اما‌فرقی‌واسه‌من‌نداشت‌چون‌دنیاازهمون‌اول‌برام نور‌خاصی‌داشت اما‌تعجب‌کردم‌از‌چیزی‌که‌دیدم😳 جسم‌خودمو‌دیدم!!! آره‌جسم‌خودم! داشتم‌خودمو‌نگاه‌میکردم، من‌دوتا‌شدم؟؟ گفتم‌این‌کیه؟😧 چطور‌اینقدر‌شبیه‌منه!!؟؟ داشتم‌خودمو‌میزدم‌که‌از‌این‌خواب‌شوم‌از‌این کابوس‌بیدارشم اما‌بیدار‌نشدم پدرم‌گفت ؛🧔🏻 بیا‌دیدی‌بچه‌ها‌خوابن‌بزار‌بریم اما‌مادرم‌آروم‌نشدرفت‌سمت‌اون کسی‌که‌جای‌من‌خواب‌بود گفت‌محمد‌بیدار‌شو‌محمد‌جوابمو‌بده اما‌اون‌شخص‌جواب‌نمیداد!!! بیشتر‌از‌چند‌بار‌اون‌کسی‌که‌شبیه‌من‌بود‌رو‌لرزوند و‌صدا‌کرد‌اما‌هیچ‌جوابی‌نمیداد! یدفه‌اشکای‌پدرم‌شروع‌کردبه‌ریختن پدر‌قوی‌پدر‌خودم‌که‌تو‌کل‌عمرم‌غم‌و‌اشکاشو ندیده‌بودم‌الان‌دارم‌اشکاشو‌میبینم😔 جیغو‌دادوگریه‌همه‌جارو‌پر‌کرد،،،،،، برادرم‌از‌خواب پرید‌گفت‌چی‌شده؟؟؟؟ مادرم‌با‌حالت‌گریه‌و‌جیغو دادبش‌گفت‌برادرت‌مرد‌محمدمرد در‌حالی‌که‌گریش‌خون‌شده‌بود😭 جیغو‌گریه‌بیشتر‌شد رفتم‌پیش‌مادرم‌بش‌گفتم‌مامان‌گریه‌نکن‌من‌اینجام نگام‌کن!! اما‌کسی‌جواب‌منو‌نمیداد💔 چراااااااااااااااااااااااااااااااااااا شروع‌کردم‌داد‌زدن‌من‌اینجام‌ببینید اما‌کسی‌جواب‌نمیدادشروع‌کردم‌ای‌خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا‌ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااابزار این‌خواب‌تمو‌م‌شه صدایی‌شنیدم‌که‌داشت‌از‌دور‌میومد‌و‌کم‌کم‌زیاد میشد‌تا‌صدارو‌واضح‌شنیدم🍃 ((لقد‌کنت‌فی‌غفله‌من‌هذا‌فکشفنا عنک‌غطاءک‌فبصرک‌الیوم‌حدید)) یک‌دفعه‌دو‌نفر‌دستامو‌گرفتن اما‌آدم‌نبودن‌ترسیدم!!‌😰 داشتم‌داد‌میزدم‌ولم‌کنین‌ولم‌کنید شما‌از‌کجا‌اومدین؟؟؟چی‌میخواید؟،، گفتن‌ما‌نگهبانان‌تو‌تا‌قبر‌هستیم⚰ گفتم‌منکه‌نمردم‌من‌زندم چرا‌منو‌میبرید‌برا‌قبر‌ولم‌کنین‌من‌هم‌میبینم‌خم میشنوم‌هم‌حس‌میکنم با‌لبخند‌بم‌جواب‌دادن::؛🙂 شماانسان‌ها‌عجیب‌هستید‌فکر‌میکنید‌مرگ‌پایان زندگی‌هست‌آیا‌ممیدونید‌زندگی‌که‌شما‌میکردید خواب‌کوتاهی‌بود‌و‌وقتی‌میمیرید‌این‌خواب‌تمام میشود؟؟!!😴 اما‌هنوزم‌داشتن‌منو‌به‌سمت‌قبر‌میکشیدن تو‌راه‌که‌منو‌میکشیدن‌مردمی‌رو‌میدیدم‌که‌گریه میکردن‌بعضیا‌میخندیدند‌بعضیا‌جیغ‌میزدن و‌هر‌نفر‌باش‌دوتا‌نگهبان‌بود✌️🏼 از‌نگهبانا‌پرسیدم‌چرا‌این‌انسانها‌اینطوررن؟؟ گفتن؛؛این‌مردم‌مسیر‌خودشونو‌دیدن، بعضیا‌گمراه‌بودن حرفشونو‌قطع کردم‌گفتم‌یعنی‌میرن‌جهنم؟؟🔥 گفتن؛؛بله و‌این‌هایی‌‌که‌میخندند‌میرن‌بهشت🌳 من‌زود‌جواب‌دادم:: من‌دارم‌کجا‌میرم؟؟؟؟؟🙆🏻‍♂ گفتن؛؛تو‌یکم‌راه‌راست‌میرفتی‌توبه‌میکردی‌بعد‌یکم گناه‌میکردی‌وضعیتت‌باخودتم‌مشخص‌نبود و‌همینطور‌خواهی‌ماند🥀 حرفشونو‌قطع کردم‌با‌ترس‌پرسیدم،،،‌یعنی‌من میرم‌جهنم؟؟؟؟؟؟؟ جواب‌دادن؛؛:: خدا‌رحمان‌و‌رحیمه‌و‌سفر‌ما‌طولانی، سرمو‌برگردوندم‌پدر،برادرم،عموم‌و‌کل‌فامیلامو دیدم‌منو‌با‌یه‌صندوق‌داشتن‌میبردن‌دویدم‌سمتشون گفتم‌؛؛برام‌دعا‌کنید ؛؛🤲🏻 اما‌کسی‌جوابمو‌نداد‌بعضیا‌گریه‌میکردن‌بعضیا ناراحت‌بودن‌رفتم‌سمت‌برادرم‌بش‌گفتم‌داداش مواظب‌خودت‌تو‌دنیا‌باش‌و‌گول‌دنیا‌و‌زیباییهاشو نخور‌ای‌کاش‌صدای‌منو‌میشنید 💔 نگهبانایی‌که‌بام‌بود‌ن‌منو‌کشیدن و‌بالای‌جسد‌خودم‌خوابوندنم پدرمو‌دیدم‌که‌داشت‌بالام‌خاک‌میریخت برادرامو‌دیدم‌که‌روم‌خاک‌میریخت همه‌روم‌خاک‌میریختن آرزو‌کردم‌ای‌کاش‌من‌جاشون‌تو‌دنیا‌بودم‌توبه میکردم‌نماز‌دیروز‌صبحمو‌میخوندم✨ نماز‌دیروز‌ظهرمو‌میخوندم✨ نماز‌دیروز‌مغرب‌و‌عشاءرو‌میخوندم✨ هرروز‌خدامو‌صدا‌میکردم‌و‌باش‌رازو‌نیاز‌میکردم هرروز‌توبه‌خودمو‌تجدید‌میکردم🌱 و‌پایبند‌تر‌میشدم گناهامو‌کاملاً‌ترک‌میکردم شروع‌کردم‌داد‌زدن‌ای‌مردم‌مواظب‌باشید‌دنیا گولتون‌نزنه 😔ایکاش‌یکی‌صدامو‌میشنید 😔 اما‌تو‌الان‌صدامو‌شنیدی!! درسته؟؟؟ کَسَم‌علیست‌در‌آن‌بی‌کسی‌که‌میگویند‌به