زمان زمانۀ بی دردی است، می‌بینی که چشم‌ها همه کورند و گوش‌ها همه کر خوشا به حال شکوه مدافعان حرم که سربلند می‌آیند یک به یک بی‌سر به احترام کسی ایستاده‌ایم اینک که رستخیز به پا کرده در دل کشور بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر چگونه است که ما کشته داده‌ایم اما به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟ چه رفتنی‌ست که پایان اوست بسم الله چه آخری‌ست که آغاز می‌شود از سر جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی که مانده است به دستش هنوز انگشتر چنین شود که کسی را به آسمان ببرند چنین شود که بگوید به فاطمه مادر قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر یهودیانِ مسلمان ندیده‌اند آری از این سیاهیِ چادر دلیل روشن‌تر کنون به تیرگی ابرها خبر برسد که زیر سایۀ آن چادر است این کشور رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام امید فاطمه از راه می‌رسد آخر شعراز سیدحمیدرضابرقعی 🆔 @mahdavi_arfae