📝مثل هر بار برای تو نوشتم: دل من خون شد ازین غم، تو کجایے؟ و اے کاش که این جمعه بیایے! دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ تو کجایے؟ تو کجایے... و تو انگار به قلبم بنویسی: ڪہ چرا هیچ نگویند مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟ و عجیب است که پس از قرن و هزاره هنوزم ڪہ هنوز است دو چشمش به راه است و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش، زیاد است؟! ڪہ گویند به اندازه یڪ « بدر » علمدار ندارد! و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد! ✅جواب : تو خودت! مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی، ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایے؟ تو که یک عمر سرودی «تو کجایے؟» تو کجایے؟ باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ، ز غمخوارگی و مهر و عطوفت تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟ چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟ چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟ چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟ چه کسی راه به روی تو گشوده؟ چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد... و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی... تو کجایے!؟ و ای کاش بیایی! هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی... هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی. خواهش نَفْسْ شده یار و خدایت ، و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ، و به آفاق نبردند صدایت و غریب است امامت من که هستم ، تو کجایے؟ تو خودت ! کاش بیایی به خودت کاش بیایی...! ⚫️کانال مهدویت⚫️ @mahdaviiat_313