دلم برای بابا تنگ میشود، ۴۳ روز بود که بابا را ندیده بودم. هر وقت بابا به خانه میآمد، اگر کار نداشت با هم بازی میکردیم. اول کشتی میگرفتیم و بعد ماشین بازی میکردیم، بعد هم به مغازه می رفتیم و خوراکی میخریدیم.
دفعه قبل که بابا بعد از مدت زیادی به خانه آمد، وقتی میخواستیم کشتی بگیریم، نتوانستم او را شکست دهم چون خیلی وقت بود بابا را ندیده بودم. دلم تنگ شده و ضعیف شده بودم و بابا خیلی قوی بود.
.
.
.
به بابا قول دادم که مرد خانه باشم و به حرفهای مادرم گوش دهم و درس بخوانم، اما دوست داشتم بابا زنده شود و پیش ما باشد.
#شهید_حامد_سلطانی |سپهرجان، پسر شهید، سالروز شهادت : ۹۸.۰۸.۰۷
🖥
@mahdihoseini_ir