✍️
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_نهم
💔از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس
#اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت
#ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر
#شهید شده بود، دلش حتی در
#بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💣با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم
#آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
🔸نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را
#سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
😍حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به
#شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی
#رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید : «حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹