آقا مهدی
@mahdi59hoseini
توی قطعه آرام قدم میزدم و گاه گاهی هم عکس میگرفتم. - از پسر من هم عکس میگیری مادر‌جان؟ دنبالِ صاحبِ صدا بودم که مادری را بالای قبری دیدم. - جانم حاج خانم ؟ دوباره سوالش را تکرار کرد - چشم مادرجان، حتما... خودم را رساندم به خلوتِ‌شان،خلوتِ مادر و پسر عکس که گرفتم، شروع کرد برایم حرف زدن،از پسرش میگفت و من غرق تماشا شده بودم‌. - حاج خانم تو زندگیت چی از خدا خواستی؟ - من؟چیزی نخواستم،معامله کردم ! - معامله‌ی چی ؟ - یه پسرِ خوش قد و بالا دادیم یه پلاک گرفتیم ... با پارچه‌ی سفیدی که از زیر چادرش درآورده بود اشکهایش را پاک کرد - منصفانه بود مادرجان نه ؟ - نه ! من پلاک هم نمیخواستم ... چشم از من بر میدارد و به پسرِ توی قابش نگاه میکند اشک میریزد و دعا میخواند... ▫️سیدمهدی👇🏻 @mahdi59hoseini