گاهی فکر میکنم ، من آخرین سرباز میدان هستم ، که بی خبر از قطع نامه ، هنوز میجنگد ! گاهی پشت سرم را که نگاه میکنم ، خیلِ عظیم نیمه جان ها را که میبینم ، عده ای که به خاکی زده اند و عده ای که به خاک افتاده اند ، گاهی دلم تنگ میشود ! برای آن چهره های خونین که روزی کنار ما بودند و حالا چقدر جلو افتاده اند ، یا نه ! چقدر ما از آنان عقب افتاده ایم ! و فکر میکنم به کسانی که انتهای مسیر به انتظار ما ایستاده اند ! همان ها که چشم به ما و مسیرشان دوخته اند ! از رسولِ خدا تا شهدا همه و همه چشم به ما دارند ! که در این مسیرِ طی شده ، کی و کجا کارمان را ، ماموریتمان را به اتمام برسانیم و به آنها ملحق شویم ! حاج احمد متوسلیان را بگو ! او که انتهای افق ، با پرچم لااله الا الله به انتظار ما ایستاده ؛ امام و شهدا که در قهقه مستانه شان عندربهم یرزقون اند و نیم نگاهی هم به ما دارند ، و میبینم که گاهی جنود الله را امام ، به یاری ما میرساند ! آن زمان که از فرط خستگی از راه میمانیم ، می آیند و به راهمان می آورند ! می آیند که به بیراهه نرویم. چقدر این خیابان ها ، شهدا را کم دارند ! چقدر بعد از شهدا ما جنگیدیم ، همینجا ، همین کوچه و خیابان ها ، چه خرمشهر ها که فتح کردیم و چه فتح الفتوح هایی که هنوز مانده ! نمیدانم ! آقا روح الله ، ما سربازانِ آخرِ توییم ! همان تهِ صف نشین ها ، همان ها که هیچ کجای این کره ارض ، مجالِ به میدان رفتنه شان را نمیدهد ، اما ما که میدانیم ! تو هنوز امید به ما داری .. و ما هنوز چشم به تو ! بقیه را نمیدانم! اما من ، توی آن هیاهوی برزخ ، دنبالِ تو میگردم ! که بیایم و یک دل سیر برایت اشک بریزم ، بیایم و از همه ی این سال ها بگویم ، بگویم و تو دست نوازش به سرم بکشی و بگویی که همه ی درد هایمان را دیده ای ! همه ی طعنه ها را ،همه ی زخم زبان های کاری را که به دلمان نشست ! همه ی خنجرها که به سینه نشست ! همه ی بعد از تو نبودن ها را ، همه ی بعد از تو جنگیدن ها را ...گاهی فکر میکنم ، من آخرین سرباز میدان هستم ، که بی خبر از قطع نامه ، هنوز میجنگد ! یعنی همین قدر تنها ، همین قدر مصمم !
.
@mahdi59hoseini ~