ءُ ثُمَّ الَّذينَ يَلَوْنَهُمْ ثُمَّ الاْمْثَلُ فَالاْمْثَلُ; گرفتارى ها و مشكلات بيش از همه دامان پيامبران را مى گيرد سپس كسانى كه به دنبال آنها هستند سپس نيكان يكى پس از ديگرى». افرادى كه به امام(عليه السلام) كه مجموعه اى از فضايل انسانى و بركات معنوى و الهى است عشق بورزند در صف اوليا قرار مى گيرند و به حكم اين كه مقرب ترند جام بلا بيشترشان مى دهند كه هم آزمونى است براى آنان و همه وسيله اى است براى ترفيع درجاتشان. بنا به تفسير ديگر منظور آن است كسانى كه عشق به امام مى روزند يا حب اهل بيت دارند بايد فقر به معناى سادگى زندگى را پيشه كنند; همان فقرى كه پيغمبر اكرم درباره آن مى فرمود: «اَلْفَقْرُ فَخْرى وَ بِهِ أفْتَخِرُ عَلى سايِرِ الاْنْبِياءِ; فقر مايه افتخار من است و با آن بر ساير پيامبران افتخار مى كنم» اين تعبير اگر به معناى فقر «فقر الى الله» نباشد به معناى ساده زيستن و قانع به زندگى خالى از هر گونه زرق و برق و تجمل بودن است. پيروان اين مكتب نيز مانند پيشوايانشان بايد به چنين زندگى اى قانع باشند. تفسير سوم اين كه منظور از كلام حكمت آميز بالا آن است كه دشمنان اهل بيت به ويژه بنى اميه و پس از آنها بنى عباس در صدد بودند كه هر كس را پيرو اين مكتب و عاشق اين پيشوايان ببينند از هر نظر در فشار قرار دهند تا آنجا كه حتى از نظر معيشت نيز در تنگنا واقع شوند. از اين گذشته ولاى اهل بيت همان ولاى حق است و طرفدار حق در هر عصر و زمان مورد تهاجم طرفداران باطل كه عِده و عُده آنها غالبا كم نيست واقع مى شود. تاريخ اسلام نيز نشان مى دهد كسانى كه طرفدار پيغمبر اكرم يا پيشوايان معصومين(عليهم السلام) مى شدند از طرف دشمنان در فشار شديد قرار مى گرفتند. داستان شعب ابى طالب و ابى ذر و مشكلاتى كه معاويه و عثمان براى او فراهم كردند تا آنجا كه مظلومانه در بيابان محروم «ربذه» در شديدترين فقر جان به جان آفرين سپرد، نمونه اى از اين دست است. از شعبى نيز كه يكى از تابعين معروف است نقل شده مى گفت: «ما نَدْرى ما نَصْنَعُ بِعَلىّ بْنِ أبى طالِب إنَّ اَحْبَبْناهُ إفْتَقَرْنا وَإنْ أبْغَضْناهُ كَفَرنا; نمى دانيم با على(عليه السلام) چه كنيم اگر او را دوست بداريم (چنان بر ما سخت مى گيرند كه) فقير و نيازمند مى شويم و اگر او را دشمن بداريم كافر مى شويم». از اين روشن تر سخنى است كه در تاريخ طبرى و تاريخ ابن اثير از «معاويه» نقل شده كه چون «مغيرة بن شعبه» را در سنه 41 والى كوفه كرد او را فرا خواند و گفت: من مى خواستم سفارش هاى زيادى به تو بكنم اما چون تو را فرد بصيرى مى دانم از آنها صرف نظر كردم; ولى يك توصيه را ترك نمى كنم و آن اين كه دشنام على و نكوهش او را فراموش مكن و براى «عثمان» فراوان رحمت خدا را بطلب و استغفار كن و تا مى توانى عيب بر ياران على بگذار و آنها را از مركز حكومت دور كن و پيروان «عثمان» را مدح و تمجيد نما و به مركز حكومت نزديك كن. «مغيره» گفت: من تجربه فراوان در امر حكومت دارم و ديگران نيز مرا آزموده اند و پيش از تو براى غير تو عهده دار مناصبى بوده ام و هيچ كس مرا در اين امر نكوهش نكرده است و تو هم در آينده مرا خواهى آزمود. يا مدح و تمجيد مى كنى و يا نكوهش. معاويه گفت: ان شاء الله تو را مدح و تمجيد خواهم كرد. مرحوم سيّد رضى بعد از آنكه تفسير اول را براى اين دو كلام حكيمانه برگزيده مى افزايد: «گاهى براى اين كلام تفسير ديگرى كرده اند كه اينجا جاى شرح آن نيست»; (وَقَدْ يُؤَوَّلُ ذلِكَ عَلى مَعْنى آخَرَ لَيْسَ هذا مَوْضِعُ ذِكْرِهِ). بعيد نيست كه مرحوم سيّد رضى نيز نظرش در آخر كلام خود به دو تفسير ديگرى باشد كه ما در بالا آورديم.