م، به من فرمود:بمن چه نياز داريد؟ من فوراً در جواب گفتم: به شما نيازى نيست. 🌸 آن آقا فرمودند: شما ما را خواستيد كه به اينجا بياييم. 💠 من گفتم: شما اشتباه میكنيد، من شما را نخواستم. 🌺 آقا فرمودند: ما هرگز اشتباه نمیكنيم. حتماً شما ما را خواسته ‏ايد كه به اينجا آمده ‏ايم ☘وگرنه ما در اقطار دنيا كسانى را داريم كه در انتظار ما بسر میبرند، ولى چون شما زودتر اين درخواست را كرده‏ايد اول به ديدار شما آمده ‏ايم ؛ تا حاجت شما را بر آورده، آنگاه به جاى ديگر برويم. 💠 گفتم: اى آقاى سيّد، من هر چه فكر میکنم، میبینم با شما كارى ندارم شما مى‏توانيد به نزد آن كسانى كه شما را مى‏خواهند برويد 🔆من در انتظار شخص بزرگى بسر میبرم 🌺آن آقا لبخندى بر لبانش نقش بست و از كنار من دور شد، چند قدمى بيش دور نشده بود كه اين مطلب در خاطرم خطور كرد كه نكند اين آقا حضرت مهدى (عليه‏السلام) باشند!! 🔰به خودم گفتم: شيخ عبد النبى! مگر آن مرتاض نگفت، هر كس بعد از انجام اعمال نزد تو آمد خود حضرت است، تو هم كه غير از اين سيّد كسى را نديده ‏اى حتماً خود حضرت هستند. 💥فوراً به دنبالش روان شدم امّا هر چه تلاش كردم، نرسيدم، ناچار عبا را تا كردم و زير بغل قرار دادم و نعلين را هم به دستم گرفتم و با پاى برهنه دوان دوان مى‏رفتم 🌼ولى با آنكه سيّد آهسته می‏رفت من به ايشان نمی‏رسيدم. در اينجا يقين كردم كه آن سيّد بزرگوار آقا امام زمان (عليه‏السلام) مى‏باشند. ❄️ بعلت دويدن زياد خسته شدم مقدارى استراحت كردم ولى چشمانم را از حضرت برنداشتم تا ببينم آقا به كداميك از خانه‏ ها كه از دور نمايان شده بود مى‏روند تا من هم همانجا بروم 🍃 و از همان دور ديدم كه وارد يكى از خانه ‏ها شدند،پس از رفع خستگى به آنجا رفتم، درب منزل را زدم، شخصى آمد و گفت: چكار داريد؟ گفتم: سيّد را می‏خواهم ... ✍ادامه دارد...  🔺 ظهور بسیار نزدیک است [۹/۲۴،‏ ۱۵:۳۲] احمدزاده ق: ⭕️تشرف آیت الله اراکی خدمت آقا امام زمان عج 📝قسمت دوم و آخر ✳️گفت: سيّد نياز به اذن دخول دارد، صبر كن بروم تا براى شما اجازه بگيرم. 💥رفت و پس از چند لحظه آمد و گفت: آقا اجازه فرمودند.. سپس وارد شدم ديدم همان سيّد روى تخت كوچكى نشسته، سلام كردم و حضرت جواب مرحمت كردند و فرمودند: 💠بياييد روى تخت ‏بنشينيد، من اطاعت كردم و روبروى حضرت نشستم. بعد از احوالپرسى می‏خواستم مسائلى را كه برايم مشكل بود سئوال كنم، هر چه فكر كردم يادم نيامد. ☘ بعد از مدتى ديدم آقا در حال انتظار هستند خجالت كشيدم و با شرمندگى تمام عرض كردم: آقا اجازه مرخصى می‏فرماييد، 🌺 فرمود: بفرماييد. از آنجا خارج شدم. 💥 هنوز چند قدمى راه نرفته بودم كه آن مسائل به يادم آمد به خود گفتم: من با اين همه زحمت به اينجا رسيده‏ ام و نتوانسته‏ ام از آقا استفاده ‏اى بنمايم، بايد خجالت را كنار گذاشته و مجدداً درب خانه را بزنم. ♻️درب را كوبيدم،همان شخص آمد به او گفتم:میخواهم دوباره خدمت آقا برسم، وى گفت: آقا نيست. 🛑گفتم: دروغ نگو، من براى كلاّشى نيامده‏ ام، مسائل مشكلى دارم میخواهم بوسيله پرسش از آقا برايم حل گردد. 🔆 او گفت: چگونه نسبت دروغ به من میدهى؟ استغفار كن! من اگر قصد دروغ كنم هرگز جايم در اينجا نخواهد بود. ✅ ولى اين مطلب را اجمالاً بدان كه اين آقا مثل افراد ديگر نيستند، اين امام والا مقام كه در مدت 20 سال افتخار نوكرى ايشان را دارم، براى يك مرتبه هم زحمت درب بازكردن را به من نداده ‏اند. ♻️گاهى مشاهده می‏كنم بر روى تخت نشسته‏ اند و مشغول عبادت يا ذكر و گاهى مشاهده می‌نمایم كه تشريف ندارند ولى صداى مباركشان به گوش میرسد و گاهى ابداً، در خانه نيستند و برخى اوقات پس از گذشت چند لحظه مجدداً مى بينم كه برروى تخت میباشند. 🌷 و گاهى سه روز يا ده روز و يا تا چهل روز می‏بينم كه تشريف ندارند، كارهاى اين آقاى بزرگوار با ديگران فرق دارد. ♻️ گفتم: معذرت میخواهم، از اين نسبتى كه دادم استغفار میکنم اميد است كه مرا ببخشيد، گفت: بخشيدم. گفتم: آيا راهى هست براى اين كه مسائل من حل شود؟ 🌺 گفت: آرى، هر وقت آقا امام زمان (عليه‏ السلام) در اينجا تشريف ندارند، نائبشان در اينجا ظاهر میگردد و براى حل جميع مشكلات آمادگى دارد. 💠گفتم می‏شود خدمتشان رسيد؟ گفت: بله وارد شدم ديدم جاى آقا امام زمان (عليه‏السلام) ✨ آيةاللّه سيّد ابوالحسن اصفهانى نشسته است، سلام كردم و ايشان جواب دادند. ☘ بعد لبخندى زد و با لهجه اصفهانى گفت: حالت چطور است؟ گفتم الحمد للّه. سپس مسائل خود را يكى پس از ديگرى مطرح كردم و ايشان بدون تأمل جواب آنها را با آدرس بيان مى‏كرد و جوابها كاملاً قانع كننده بود. ♦️ بعد از تمام شدن سؤال و جوابها دستش را بوسيدم ،وقتى كه پس از بوسيدن دستش خواستم خارج شوم به من فرمود: ♦️در حال حياتم راضى نيستم اين جريان را براى كسى نقل كنى امّا پس از