جهان گشود. پدرش اسدالله خان از خوانین بختیاری بود.* *💐وی ازهمان کودکی روحش لطیف و سرشتش نیکو بود.. به خاندان عصمت و طهارت علاقه و ارادت زیادی داشت.* *🍀 زندگی او با زندگی خان زادگان سازگاری نداشت  به همین دلیل ، روش زندگی او اعتراض خان زادگان را در پی داشت.* *🌷وی با دختر عموی خود که خواستگاران فراوانی داشت ، ازدواج کرد.* *🌻 سنش از 17 سالگی نگذشته بود که پدرش درگذشت و ریاست ایل به وی رسید.* *🍃دوران ریاست وی مقارن با حکومت رضاشاه بود که سیاستش سرکوب و قلع و قم خوانین و خلع سلاح و یکجانشینی  عشایر بود.* *🌺برای رسیدن به این هدف با وضع قوانین و مقررات دشواری عرصه را بر عشایر بسیار تنگ کرد.* *🌿در این گیرودار آسیف الله تصمیم گرفت به نجف اشرف عزیمت کند.  ابتدا برای عرض ارادت به امام رضا (ع) رهسپار مشهد شد.* *🌸در این سفر سختی های بسیاری کشید. در بین راه اموالش را وقف حضرت ابوالفضل(ع) کرد.* *🌹 پس از جلب رضایت همسرش و مصلحت اندیشی ، وی را طلاق داد و دیگر هیچگاه ازدواج نکرد.* *🍀 وی صاحب  فرزندی نیز نبود.  در باره اینکه چرا وی بعد از این همسری اختیار نکرد ، از قول خودش نقل می کنند« در نجف اشرف روزی پرده ها از جلوی دیدگانش کنار رفت . کفشدار را به صورت واقعی به شکل خرسی دید.* *.🌼 ناراحت به حرم حضرت امیر (ع) مشرف شد. به آقا عرض کرد: آقا من دنبال چنین مسائلی نیستم و چنین کراماتی نمی خواهم.* *🌹من از دنیا چیزی نمی خواهم فقط می خواهم با شما باشم و عشق شما در وجودم باشد.* *🌱نقل کرد: مرا به آسمانها بردند و همین طور بالا و بالاتر می رفتیم ، تا اینکه حضرت مولی علی (ع) را بر منبر نورانی دیدم که نشسته اند. مولی به غلامانشان دستور دادند که دستان مرا بشویند.* *🌻 آفتابه و لگنی زیبا آوردند. گفتند: دستهایت را جلو بیاور! دستهایم را شستند و مرا برگرداندند.* *🌿 یک مرتبه بیدار شدم. چنین تعبیر نمودم که مولی دستم را از دنیا شست.* *🌻 بنابراین نه زنی انتخاب کردم ، نه خانه ای و با مولی عهد راستین بستم.»* *🌾ادامه دارد...* https://chat.whatsapp.com/Cx8XsJNUICM0xohQJ7674w [۱۲/۶،‏ ۰۷:۳۹] روستا۲: ┅┅✿❀🌻﷽🌻 ❀✿┅┅ ✍🏻 *عذاب به علّت پول پرستی* 🍁سال های قبل یک نفر از بزرگان و خوانین شیراز را دیدم که پیوسته انگشت خود را در دهان می گذا شت مانندکسی که آتش انگشت او را سوزانیده باشد و بخواهد سوزش انگشت را با آب دهان تسکین بدهد. از او پرسیدم سبب این کار چیست؟ چون خلوت گشت گفت: 🍁 مرا قضیه ای است عجیب زیرا من برادری داشتم بسیار ثروتمند و پول پرست و برای او وارثی غیر از من نبود و در بقیع به من وصیّت نمود که کیسه ای پول و طلا دارم و چون تو همه ثروت مرا می گیری این کیسه را با من دفن کن برادرم که مُرد من با خود گفتم: من به وصیّت برادرم رفتار می نمایم و پس از دفن برادرم خود را به قبر رسانده و کیسه لیره را در گوشه قبر پنهان کردم و از قبر بیرون آمدم. 🍁 از این قضیه مدّتی گذشت به علمای محترم قضیه را گفتم آنها گفتند : خلاف شرع عمل کردی و آن پول را می بایست به فقرا و مساکین می دادی و خیرات و مبرات برای برادرت می نمودی. بنابر این به سراغ قبرکن رفتم و به او گفتم: زمان دفن برادرم کیف اسناد از بغلم رها شده و می خواهم قبر را بشکافی و من پایین بروم و کیفم را بر دارم. 🍁 قبر کن خاک ها را کنار ریخته و سنگ قبر و لحد را برداشته دیدم که کیسه پول خالی و چیزی در آن نیست و در کنار قبر افتاده با خود گفتم: ای وای موش ها پول ها را بر داشته اند لیکن با خود اندیشیدم مگر موش ها عقل دارند سر کیسه را با ز نمایند و پول ها را بردارند در صورتی که هیچ جای کیسه پاره نبود پس کفن را از روی برادرم کنار نمودم ناگهان دیدم که تمام لیره ها روی صورت او چیده شده چون خوب نگاه کردم لیره ها را از روی پیشانی او بردارم چنان داغ بود که گویا انگشتاتم را عقرب نیش زده خوب نگاه کردم دیدم لیره ها داخل گوشت فرو رفته و متّصل به استخوان رسیده است. 🍁ای وای از حرام خواری و پول حرامی که در اثر کم کاری و حقّه با زی و سرقت و احتکار و گران فروشی و تقلّب و کلاه برداری حاصل و عاید بشر می گردد و چه عذابش دردناک خواهد بود مگر اینکه تا فرصتی باقی است توبه نماییم و به صراط مستقیم برگردیم . 🍁 بله به هر حال از قبر بیرون آمده و قریب به بیست سال است که گویا انگشتانم با آهن تافته و سرخ شده برخورد داشته و آنچه هم اطبّا ء معالجه نمودند فایده نبخشید و شب و روز خواب و قراری ندارم و از شدت سوزش انگشتانم را متّصل در دهانم می گذارم تا بلکه بتوانم از درد سوزش آن قدری در آرامش با شم. 📚( منبع: پند های داستانی ص197 ازکتاب عاقبت گنه کاران)  .__________________________ 🤲🏻اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها 🤲🏻اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🤲🏻اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَع