ْمُوْمِنِ: المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ). اشاره به اینکه شخص باایمان به قدرى صابر و شکیباست که غم و اندوه خود را در دل نگه مى دارد و در چهره اش چیزى جز شادى نیست؛ شادى از نعمت هاى خدا و شادى در برابر دوستان و معاشران و همین امر جاذبه فوقالعاده اى به آنها مى دهد، چراکه همیشه او را شاد و خندان مى بینند و او هرگز نزد کسى زبان به شکوه نمى گشاید و اندوه درون خود را به دوستان ومعاشران منتقل نمى سازد در حالى که افراد ضعیف الایمان و کم ظرفیت تا مشکلى براى آنها پیدا مى شود سفره دل خود را در برابر همه کس باز مى کنند ولب به شکایت مى گشایند. حضرت در سومین و چهارمین صفت مى افزاید: «سینهاش از هرچیز گشادهتر و هوسهاى نفسانى اش از هرچیز خوارتر (و تسلیمتر) است»؛ (أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَىْءٍ نَفْساً). اشاره به اینکه حوادث گوناگون زندگى او را تکان نمىدهد، در برابر ناملایمات تحمل مى کند، با همه افراد اعم از دوست و دشمن با سینه گشاده روبرو مى شود، عفو را بر انتقام ترجیح مى دهد و با افرادى که به او ستم روا مى دارند و دوستانى که او را در تنگناها محروم و تنها مىگذارند محبت مى ورزد و بدى را با خوبى پاسخ مى گوید. نیز هواى نفس در برابر او ذلیل و تسلیم است؛ هرگز عنان خویش را به دست هواى نفس نمى سپارد و خواسته هاى دل را با حکم عقل و ایمان کنترل مى کند. جمله اخیر تفسیر دیگرى نیز دارد و آن اینکه مؤمن از همه در برابر عظمت خدا و در برابر خلق خدا متواضع تر است. در کتاب کافى درباره سعه صدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدیث جالبى آمده و آن اینکه امام صادق علیه السلام به یکى از یارانش فرمود: آیا مى خواهى حدیثى را براى تو بازگو کنم که در دست هیچیک از (محدثان) اهل مدینه نیست؟ عرض کرد: آرى. فرمود: روزى پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته بود، کنیز یکى از انصار وارد مسجد شد و گوشه لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله را گرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست ببیند چه مى خواهد ولى آن کنیز چیزى نگفت و پیغمبر هم به او چیزى نگفت و نشست. بار دیگر آمد و همین کار را تکرار کرد تا سه مرتبه. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله براى مرتبه چهارم برخاست در حالى که کنیز پشت سر پیغمبر صلی الله علیه و آله بود. او نخى از لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله کشید و با خود برد. مردم به او گفتند: خدا تو را چنین و چنان کند، پیغمبر صلی الله علیه و آله را سه بار از کار خود بازداشتى و در هیچ مرتبه چیزى نگفتى و او هم چیزى نگفت: از حضرت چه مى خواستى؟ گفت: ما بیمارى داشتیم، خانواده من مرا فرستادند که نخى از لباس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برگیرم تا به وسیله آن بیمار شفا یابد. هنگامى که تصمیم به این کار گرفتم پیغمبر صلی الله علیه و آله مرا دید و برخاست. من حیا کردم که نخى برگیرم در حالى که او مى دید مرا و دوست نداشتم که از او اجازه بخواهم، ازاینرو (پشت سر حضرت رفتم و) آن را گرفتم. حضرت در پنجمین و ششمین وصف مى فرماید: «از برترى جویى بیزار و از ریاکارى متنفر است»؛ (یَکْرَهُ الرَّفْعَةَ، وَیَشْنَأُ السُّمْعَةَ). این دو وصف درواقع با هم مرتبطند زیرا انسانى که از برترى جویى متنفر است هرگز دوست ندارد مردم اعمال او را بشنوند و او را بزرگ بشمرند. قرآن مجید مىفرماید: «(تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّآ فِى الاَْرْضِ وَلاَ فَسَادآ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)؛ این سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى جویى در زمین و فساد را ندارند؛ و عاقبت نیک براى پرهیزکاران است!». «سُمعَة» به معناى این است که انسان از اینکه دیگران اعمالش را بستایند خشنود شود و سعى کند اعمال خود را به دیگران ارائه دهد تا آنها مدح وثنایش گویند. انسان باایمان رفعت و مقام را نزد خدا مىطلبد و قرب او را مى خواهد ومدح و ثناى الهى را مى جوید نه از مردم و بندگان خدا. فرق ریا با «سُمعة» این است که ریاکار در همان لحظه که عملى را انجام مىدهد به مردم نشان مى دهد که او را انسان خوبى بدانند؛ ولى «سُمعة» که در اصل به معناى شهرت طلبى و گاه به معناى نیکنامى آمده ازنظر شرعى این است که اعمال نیک خود را بعدآ بازگو مىکند تا مردم او را بستایند و یا اینکه دوست دارد مردم از این و آن بشنوند و او را ستایش کنند و به همین منظور عمل نیکى را انجام مىدهد و این درواقع نوعى ریاکارى است. در روایت پرمعنایى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مى خوانیم: «ما ذِئْبانِ ضارِیانِ أُرْسِلا فی زَریبَةِ غَنَمٍ بِأَکْثَرَ فَسادآ فیها مِنْ حُبِّ الْجاهِ وَالْمالِ فِی دِینِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ؛ دو گرگ خونخوار که آنها را در آغل گوسفندان بفرستند فساد و تباهى آن بیش از علاقه افراطى به مال و جاه طلبى در دین مرد مسلمان نیست». همین معنا در کتاب کافى از امام باقر و امام صادق