بيعت خود را با على(عليه السلام) شكست و در جنگ جمل حاضر شد. اما پيش از آغاز جنگ با نصايح على(عليه السلام) به اشتباه خود پى برد و از جنگ كناره گيرى كرد و مردى به نام ابن جرموز او را در يكى از بيابان هاى اطراف بصره به قتل رسانيد و هنگامى كه اين خبر به على(عليه السلام) رسيد به شدّت ناراحت شد و بر عاقبت سوء او تأسف خورد.[3]
اما فرزندش عبدالله بن زبير از اولين كسانى بود كه بعد از هجرت به مدينه در ميان مسلمانان متولد شد علاقه مندان به او فضايل زيادى براى وى ذكر كرده، شجاعت او را ستوده و او را از خطباى انگشت شمار قريش محسوب داشته اند. او در سال شصت و چهار هجرى بعد از مرگ يزيد، حاكم مصر و حجاز و يمن و خراسان و اكثر شام شد و پايتخت خود را مدينه قرار داد ولى در زمان عبدالملك به دست حجاج بن يوسف ثقفى در حالى كه از مدينه به مكه آمده بود كشته شد و اين، بعد از آن بود كه همه يارانش او را رها كرده بودند و بدنش را مدت ها به دار آويزان كردند و اين در سال 73 هجرى بود.
ابن عبدالبَر در كتاب استيعاب مى نويسد: نامگذارى او به وسيله پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود و حتى گفته اند: پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از تولد براى او دعا كرد.
در عين حال، همين عبدالبَر مى نويسد كه او صفاتى داشت كه با خلافت سازگار نبود. ازجمله بخيل و خسيس و بدخلق و حسود بود. او محمّد بن حنفيه را از مكه و مدينه بيرون فرستاد و عبدالله بن عباس را به طائف تبعيد كرد.[4]
بعضى از مورخان نوشته اند كه او چهل روز جمعه در نماز جمعه نامى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نبرد و درودى بر آن حضرت نفرستاد. هنگامى كه مردم به او اعتراض كردند گفت: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خانواده بدى دارد كه اگر من درود بر آن حضرت بفرستم مردم به خانواده او علاقه مند مى شوند و سبب خوشحالى آن ها مى گردد.[5]
و اين نشانه نهايت عداوت او با اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) بود.
ابن ابى الحديد در ادامه اين سخن مى نويسد: هنگامى كه عبدالله بن زبير بغض و عداوت خود را درباره بنى هاشم آشكار ساخت و نام رسول الله(صلى الله عليه وآله) را در هيچ خطبه اى، نه در روز جمعه و نه در غير جمعه نبرد، جمعى از نزديكانش او را سرزنش كردند و اين كار را به فال بد گرفتند و او را از عاقبت خطرناك اين كار برحذر داشتند. ابن زبير گفت: والله من آشكارا نمى گويم ولى در پنهان نام آن حضرت را مى برم (و درود مى فرستم) ولى من ديدم بنى هاشم وقتى نام آن حضرت برده مى شود صورت هايشان گلگون مى گردد و گردن ها را مى كشند، كه نشانه خوشحالى آن هاست. به خدا سوگند من تا مى توانم نمى خواهم سرور در قلب آن ها وارد شود. به خدا سوگند تصميم گرفته ام گودالى براى آن ها حفر كنم و آتش در آن بيفكنم و آن ها را در آتش بسوزانم.[6]
ممكن است بعضى چنين تصور كنند كه قتل پدر عبدالله در واقعه جمل سبب عداوت او شد در حالى كه چنين نيست. او قبل از اين واقعه نيز دربرابر خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) عداوت مى ورزيد و همان طور كه امام(عليه السلام) در گفتار حكيمانه بالا فرموده او يكى از عوامل اصلى انحراف پدرش بود.
حتى از تواريخ استفاده مى شود كه او از آتش بياران اصلى جنگ جمل بود ازجمله در داستان معروف سگ هاى حوئب.[7] روشن مى شود كه عبدالله بن زبير چه نقش شيطنت آميز خطرناكى در برافروختن آتش جنگ داشت. زيرا هنگامى كه عائشه صداى سگ ها را شنيد و سؤال كرد كه آن محل چه نام دارد؟ و به او گفتند: نام آن حوئب است; تصميم بر بازگشت گرفت.
در اين جا عبدالله بن زبير آمد، قسم ياد كرد كه اين جا حوئب نيست و ما مدت هاست از آن جا گذشته ايم و شاهدانى آورد كه گواهى دروغ بدهند كه آن جا حوئب نيست.[8]
حتى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه وقتى زبير از جنگ با على(عليه السلام) در ميدان جنگ جمل منصرف شد فرزندش عبدالله به شدّت او را نهى كرد و سرزنش نمود ولى در او اثر نگذاشت.[9]
به هر حال رسوايى هاى عبدالله بن زبير بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد و چه تعبير زيبايى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در كلام فوق درباره او كرده است: «ابنه المشئوم; فرزند شوم زبير».
در ضمن، اين گفتار حكيمانه پيام مهمى براى همه پدران دارد كه مراقب باشند گاه پيوند عاطفى آن ها با فرزندشان سبب گمراهى و بدبختى آن ها در دنيا و آخرت مى شود. سخنان گمراه كننده آن ها را بدون تحقيق مى پذيرند و مسير حق را رها مى سازند و در بيراهه هاى زندگى سرگردان و بدبخت مى شوند.
قرآن مجيد نيز در اين زمينه هشدار داده است آن جا كه مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند! و كسانى كه چنين كنند، زيان كاران اند!»
==============
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮