از ماتمت دل ها پریشان گشته غربت را چشیدند؛ نقشی زِ یک گنبد_حرم...بر قابِ جان هاشان کشیدند... گویا عطش رخساره ات را کرده چون سبزِ یمانی، خون تکّه هایت از لبت چون دُرِّ یشمانی چکیدند... پهلو گرفتی هم چو مادر پیش خواهر، گریه کردی، درطشتِ خونت چون که دیدی از برادر سر بریدند... از بی وفایی،از پلیدی، ازجهالت، هرچه را بود، از پیروانت اندکی هم زیر تابوتت رسیدند... زهری که نوشیدی جوابی بر سخاوت هایتان بود، کز مهر بی اندازه، از الطافتان چیزی ندیدند... باران گُل وقتی که باریدن گرفت بر پیکرت،،،آه؛؛؛ درچشمِ خواهر نقشِ زیبا از برادر آفریدند... (مهدیه_گودرزی) @mahdiyegoodarzi ۱۴۶