یه سری‌ها می‌گفتن، هیچ حسی قشنگ تر از این نبود که ارشدمون با صدای آروم، ساعت ۴ صبح میومد میگفت: دخترجانم نزدیکه اذانه آماده میشی بریم حرم؟🥺🥲 با اینکه هممون شب قبلش تمام انرژیمون رو تخلیه کرده بودیم و خوابممون میومد ولی جوری با عشق می‌رفتیم حرم، که از هر وقت دیگه‌ای بیشتر می‌چسبید🥺