علی میاد میگه زهرا جان...چیشده... چرا حسن هی شب از خواب میپره داد میزنه نامرد نزن... چیشده؟ تو کوچه مگه حسن و زدن؟ مادر میگه ن..بچه س ترسیده خواب می بینه...