🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_99
قیافه مظلومی به خودم گرفتم و چشمامو خمار کردم.
امیر متعجب از این تغییر یهویی من گفت :
فقط بگو چی میخوای؟
خندم گرفته بود اما موضع رو حفظ کردم
چشمای امیر که گرد شد نذاشتم حرف بزنه ادامه دادم :
امیر جونم؟ لطفااااا! بیا بریم دیگه!
ببین این مهمونی برای منه، به افتخار منه، بیا دیگه!
به خاطر من!
امیررررررررر جونی اگر نیای میرم با ( به یه اکیپ سه نفره که همکارای آترین بودن اشااره کردم ) اونا بهشون میگم باهام بیانا،
میدونی که رومو زمین نمیندازن و قطعا همراهیم میکنن یدونه یدونه ...
چیزی نگفتم تا تاثیر حرفام رو ببینم.
با غضب نگام میکرد و من به زور جلوی خنده ام رو گرفته بودم.
خواست چیزی بگه که با صدای آترین تو گلوش گیر کرد و به سرفه افتاد.
آترین زد پشت کمرش و وقتی امیر سرفه هاش تموم شد گفت :
دمت گرم، دستت سنگینه یواش تر بزن!
آترین : جای دستت درد نکنه هست؟
هعی روزگار!
راسی شما دوتا از قبل همو میشناسید؟
_کی؟ من و امیر؟ آره ...
آترین نگاهشو دوخت بهم و گفت :
بهم نگفته بودی!
از کجا؟
نذاشتم امیر جواب بده و گفتم :
چند وقت پیش توی کوچه باهم همکلام شدیم، بعد از اون دو سه باری همو دیدیم.
اینطوری میشناسیم همو!
امشب هم تنها آشنا برای من امیر بود اومدم کنارش دیگه.
آترین : آهااااااا ...
این آها گفتن آترین از صدتا دارم برات بدتر بود.
اما به روی خودم نیاوردم.
آترین شروع کرد به حرف زدن با امیر و منم بی توجه رفتم وسط.
هماهنگ شروع کردم به رقصیدن.
فلور خواهر پیانو زن گروه آترین ۲۰ سالش بود.
داشت میرقصید و وقتی منو دید یه جورایی شد
باهم شروع به رقصیدن کردیم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸