🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 آترین : این طوری با این چشات نگام نکن، عزیزم تیکه کلامه بنده هست؛ حالا افتخار بده خانم و بیا وارد کافه بشیم. _من تیپم مناسب اینجور جایی نیست مشکلی نداری؟ میخوای نریم؟ اگر یکی بشناستت با دختری به تیپ من زیاد جالب نیستا! آترین : تیپت چشه؟ خیلی هم خوبه اصلا حرف دیگران مهم نیست که بیا بریم تو گرسنمه دختر. با تعجب نگاهش کردم و دیگه چیزی نگفتم؛ قدم به قدم باهم وارد کافه شدیم. طرح چوب بود هم بیرونش هم داخلش و با رنگ های قرمز روشن کرده بودن فضارو. تخت های کوچیک کوچیک با قالی های قرمز. فضای کوچیک و دنجی بود؛ به جز دوتا تخت بقیه اش خالی بود. تا به خودم بیام همون دو تخت تمام افرادش برای ما یا بهتره بگم آترین از تخت بلند شدن و ایستادن. آترین با همشون سلام احوال پرسی کرد ک با یکی از دخترا به درخواست دختره عکس گرفت. بعد اومد کنار منی که هاج و واج دم در ایستاده بودم دستم رو گرفت‌. منو با خودش کشید سمت یکی از تخت ها که آخرین بود و ته و پشتش یه پنجره کوچیک داشت. وقتی نشستیم آروم پچ زدم : _چرا دستمو گرفتی؟ تو نامحرمی برای من آترین خنده ای کرد و گفت : _بیخیال دختر جون تو جای بچه منی محرم نامحرمی رو موقعی قبول دارم که جای بچم نباشی و حسی بهت داشته باشم تو هم از این تفکرات نداشته باش گارسون که اومد بعد از کلی احوال پرسی با آترین سفارش گرفت. آترین صبحانه مخصوص کافه رو سفارش داد. هر دوتا داداش هم صبحانه مخصوص میخوردن دس خوش. گارسون که رفت گفتم : _خب دلیل دعوتت؟ و دلیل اومدن من؟ نمیخوای حرف بزنی؟ قطعا نیومدیم فقط صبحانه بخوریم آترین : آفرین تو چقدر باهوشی دختر جون. بعد با انگشتش آروم زد به سرم و ادامه داد : _دیشب هم بهت گفتم میدونم تو به این وصلت راضی نیستی و راهی جز پذیرفتن نداری ولی اگر خودت به من بگی و مطمئنم کنی که نمیخوای و همه کاری کردی . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸